ماجراهای من و خودم!



یکی از بدترین چیزها تو زندگی می‌تونه این باشه که تو نتونی خودت باشی. یا خودت بودن رو بد بدونی، یا از خودت بودن خجالت بکشی، اما از اون‌طرف هم هرچقدر با خودت کلنجار میری بازم نتونی با نیت الهی و خالصانه "خودت" رو مخفی کنی و به آدم خوبه‌ی ماجرا تبدیل بشی!


مثلا من نمیتونم به بچه‌ی کسی که هیچوقت حتی پنج هزارتومن به بچه‌م عیدی نداده، ده سال متوالی بیست هزارتومن عیدی بدم! نمیتونم چشمامو ببندم و فی سبیل‌الله عیدی بدم! بعد خیلی از خودم بدم میاد که اهل حساب کتابم! ولی نمیتونم دیگه! چه کار کنم؟


+اصولاً تا نتونم این‌جور کارها رو خالصانه برای خدا انجام بدم، انجامش نمیدم و با اینکه در نتیجه‌ش از خودم بدم میاد که نتونستم نیتم رو الهی کنم ولی خب انجام ندادنش رو به انجام دادن در راه رضای خلق ترجیح میدم! این همه سال صبوری بس نیست؟ مخصوصاً اینکه عیدی نوروز برای من حکم سنت عرفی رو داره و اصلا نمیتونم این سنت عرفی در بین اقوام نزدیک رو به عنوان سنت حسنه به خودم بقبولونم.

+امام صادق علیه‌السلام میفرماید: هدیه بر سه قسم است: هدیه در برابر هدیه، هدیه برای ایجاد محبت و هدیه برای رضای خدا.

وقتی عیدی نوروزیِ بیست تومنی به این شخص، تو هیچ‌کدوم از این سه گروه جا نمیگیره، ترجیح میدم ندم! :/

و برعکس من، مستر هیچوقت درگیر این حساب‌کتابها نمیشه و همیشه خالصانه و دست و دلبازانه هدیه میده. اینجور همسرها در "خود بد پنداری" مزمن خیلی اثرگذارند! :/


گمان نکنید که شما خودتان می‌توانید یک کاری انجام بدهید. شما آن هستید که اگر یک مگس بیاید آزارتان بدهد شب نمی‌توانید بخوابید، یا روز نمی‌توانید آرام بگیرید، اگر یک پشه در شب بیاید نمی‌گذارد شما آرام بگیرید. شما آن‌کس هستید که اگر یک عنکبوت بیاید حمله به شما بکند می‌ترسید. شما آن‌کس هستید که اگر یک گنجشک از شما یک چیزی بردارد برود قدرت ندارید از او پس بگیرید.

همه عجز است، همه فقر است، هرچه هست از اوست، از خداست. 



+اتفاقات تلخ و جانکاه سیل در شهرهای کشورمون، اون هم در ایام نوروز، مدام این دو آیه رو بهم یادآوری می‌کنه:

وَ ما تَدری نَفسُُ ماذا تَکسِبُ غَداً(و هیچ‌کس نمی‌داند که فردا چه به دست می‌آورد.)

وَ ما تَدری نَفسُُ بِاَیِّ اَرضِِ تَموت.(و هیچ‌کس نمیداند که در کدام سرزمین خواهد مُرد_۳۴لقمان)

چقدر آدمیزاد ناتوان و مقهور قدرت پروردگاره. بقای هیچ لحظه‌ای از زندگی و هیچ نعمتی در زندگی به اراده‌ی انسان نیستخدا جمیع رفتگان رو به فضل خودش مورد رحمت قرار بده ان‌شالله.

+عنوان: ای انسان چه چیز تو را نسبت به پروردگار کریمت غره کرده است؟(۶ انفطار)

متن: سخنان حضرت امام خمینی رحمه الله علیه. اینجا با صدای نافذ و دلنشین خودشون بشنوید.


امروز جای شما خالی به یک اقامتگاه بوم‌گردی رفتیم.

در روستای رادکان که اقامتگاه ممتاز کشور هم شده بود.

یه فضای سنتی و دل‌انگیز که واقعا برای بچه‌ها و خود ما جذاب بود :)

یکی از دانشجویان دانشگاه خودمون که خیلی خیلی خلاقانه و کارآفرینانه از یک محل جمع‌آوری زباله چنین محل دل‌انگیزی(کلیک کنید) ساخته بود و تو همین پنج شش ساعتی که ما اونجا بودیم ده، دوازده تا بازدیدکننده‌ی توریست ایتالیایی هم حضور داشتند :)

راستش منطقه ییلاقی پدر مستر هزار برابر این منطقه جاذبه‌ی طبیعی داره همیشه دوست داشتم یه روزی اونجا یک اقامتگاه بوم‌گردی تاسیس کنم.

من عاااشق این کارام و واقعا صاحب اون اقامتگاه رو تحسین کردم که این همه هم اشتغال روستایی ایجاد کرده بود حالا بماند که دولت به جای حمایت، چقدر جلوی پاش سنگ انداخته و چقدر از حریمش رو نابود کردن و مورد سوء استفاده قرار دادن.

این پست رو محض معرفیِ این اقامتگاه نوشتم. 

اگر از سمت قوچان به مشهد اومدین نزدیکی‌های چناران این روستا و اقامتگاه رو میتونین ببینین و از برج تاریخی رادکان هم دیدن کنین.

اینم سایتشونه. 



+چند تا عکس از اونجا رو ببینید. این رو پسرک عزیزم گرفته که توریست‌ها هم تو عکس دیده می‌شن، اینجا محل اقامت ماست به همراه پسرک، این هم عکس حوض و گل‌پسری که قهر کرده بود و عکس نمی‌گرفت! و این هم نقشه تقسیمات کشوری در سال ۱۳۳۹ که دیوارنگاره‌ی محمدرضا شجریان هست.

+یکی از توریستهای ایتالیایی اومد و از من به عنوان یک آدمِ بومی عکس گرفت :دی

چهار روز دیگه عکسم رو جلد یه نشریه توریستی ایتالیایی خواهد بود :))


با اینکه همچنان هال پذیراییم آشفته است ولی حس خوبی نسبت به خونه‌تیم دارم. 

شاید چون اولین ساله که واااقعا از بیخ و بن همه چیزهایی که میشد شست رو شستم!

و موفق شدم حتی خط خطی‌های خودکاری روی دیوار رو پاک کنیم.

امروز دهمین سالگرد عقد من و مستر،

روز پدر،

روز تولد مستر،

و سالگرد ملی شدن صنعت نفته :دی.

حالا با وجود همه‌ کارهایی که باقی‌مونده بچه‌ها رو میذاریم خونه پدر مستر و میریم سالگرد دهم رو که منطبق بر روز خیلی خیلی مقدسیه جشن بگیریم.

ما یازدهمین سال اشتراک هویتهامون رو تقریباً در لحظه تولد مستر، جشن می‌گیریم.

مستر عزیزم در اولین دقایق چهاردهم‌رجب المرجب به دنیا اومده.

و بدین ترتیب در دفتر و مکان،

نام علی آمدش از آسمان ^_^



+به مناسبت این روز سال آینده برای من سال مطالعه نهج‌البلاغه خواهد بود، ان‌شالله :)

عیدتون یه عاااالمه مبارک.

و التمااااس دعا.



امروز بعد از اینکه نماز ظهر و عصر رو به امامت آقای دکتر برگزار کردیم، موقع بازگشت به اتاق جلسه خواستم یه پیشنهادِ هیجان‌انگیز و تا قسمتی هم سادیسماتیک مطرح کنم و برای مستر نوشتم که :"به نظرت آقای دکتر رو برای جمعه دعوت کنم به دعای ندبه؟"

و این پیام رو به اشتبااااااه برای خودِ آقای دکتر ارسال کردم!

بدین ترتیب آقای دکتر اینطوری به خونه ما دعوت شد!



+میگم تشریف بیارین خوشحال میشیم. میگه: حالا اول شما م‌هاتونو بکنین! :دی

+حجم شرمندگی و خجالتم از این اتفاق قابل بیان نیست. فقط خدا رو شکر میکنم که تک تک کلمات پیامم مودبانه و محترمانه بود!


از وقتی فهمیدم جلسات هماهنگی و بارش فکری و بحث و گفتگومون جزو حساب کتابهای حقوقی و درآمدی قرار نمیگیره کلا انگیزه شرکت در جلسات رو از دست داده‌م!

میدونم از خلوص نیت به دوره، ولی آخه خداوکیلی بدون هییییچگونه منفعت مادی و معنوی، چطوری باید خودم رو راضی کنم که بعد از یک روزِ فوق سخت در خانه تکانی و در شرایطی که هنوز آشپزخونه‌م رو هواست و یه عالمه کارِ فوقِ ضروری باقی مونده، در آخرین صبحِ غیرِ تعطیل سال پاشم برم جلسه که پیک نوروزی و مشقِ عید دریافت کنم؟! :/

نه خدایی شما بگو!


یادتونه دقیقا ده روز پیش قرار شد مقاله‌مو بدم استاد مشاورم بخونه که فقط بگه ویرایش میخواد یا نه؟

براش مقاله رو فرستادم جواب نداد. دوباره ایمیل یادآوری فرستادم جواب نداد. امروز پیام فرستادم که ایمیلمو اصلاً دریافت کردین؟

فکر میکنی چی جواب داده؟

نوشته:" سلام. ان‌شالله بعد از عید"

یعنی کارد بزنی خونم درنمیاد از بس که عصبانی‌ام.

هرچی میخوام گذشته‌ها رو فراموش کنم و باهاش از در دوستی در بیام نمیشه که نمیشه! یادمه همین نوع تعللات ایشون باعث شد که پایان‌نامه من سه سال طول بکشه! وگرنه اگر به موقع پروپوزالمو امضا کرده بود من همون شهریور نود و سه پایان‌نامه‌مو دفاع کرده بودم. همون موقع که ازش میخواستم امضا رو بده گفت اولویت من با دانشجویان خودمه که راهنماشونم، نه اونایی که مشاورشونم! :/

به خاطر سه هفته تعلل ایشون من پنج ترمه شدم و بعدم که گل پسر اومد و این قدر طولانی شد(البته قبول دارم آدم خودش انقدددودر باید سریع باشه که برای استاد بازه تلرانس زیادی باقی بمونه ولی این نباید باعث بشه که استاد هم بی تعهد رفتار کنه).

الان خیییلی شاکی‌ام. خیلی!


+منتظرش نمی‌مونم. مقاله رو ارسال میکنم نهایتش اگه اکسپت نشد ویرایشی که فرستاد رو برای یک نشریه دیگه میفرستم.

+عنوان: اثر پروانه‌ای یعنی یک تغییر جزئی در شرایط اولیه(مثل بال زدن یک پروانه در آسیا) میتونه به نتایج پرهزینه و غیرقابل پیش‌بینی منجر بشه(مثلا طوفان در آمریکا)


++قبلا وقتی تو گوشیم تب‌های کروم رو مینیمم میکردم و دوباره بازشون میکردم صفحه رفرش نمیشد و از وضعیت قبلیِ صفحه، کارم رو ادامه میدادم. الان تا بیارمشون بالا رفرش میشن و همه سیو نشده‌ها از بین می‌رن، کسی میدونه چرا؟


ازم پرسید به نظرت خدا برای چی دیده نمیشه؟


قبل از اینکه من بخوام جوابمو بگم خودش گفت: 

خداوند از شدت ظهوره که دیده نمیشه!



+فکر کنید بهش.

اینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ

به هرکجا که رو کنید به خداوند رو کرده‌اید.  ۱۱۵ بقره.

+عنوان: جمله‌ی خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام که درخواست دیدن خدا را داشت. آیه ۱۴۳ اعراف.


یکی از بدترین چیزها تو زندگی می‌تونه این باشه که تو نتونی خودت باشی. یا خودت بودن رو بد بدونی، یا از خودت بودن خجالت بکشی، اما از اون‌طرف هم هرچقدر با خودت کلنجار میری بازم نتونی با نیت الهی و خالصانه "خودت" رو مخفی کنی و به آدم خوبه‌ی ماجرا تبدیل بشی!


مثلا من نمیتونم به بچه‌ی کسی که هیچوقت حتی پنج هزارتومن به بچه‌م عیدی نداده، ده سال متوالی بیست هزارتومن عیدی بدم! نمیتونم چشمامو ببندم و فی سبیل‌الله عیدی بدم! بعد خیلی از خودم بدم میاد که اهل حساب کتابم! ولی نمیتونم دیگه! چه کار کنم؟


+اصولاً تا نتونم این‌جور کارها رو خالصانه برای خدا انجام بدم، انجامش نمیدم و با اینکه در نتیجه‌ش از خودم بدم میاد که نتونستم نیتم رو الهی کنم ولی خب انجام ندادنش رو به انجام دادن در راه رضای خلق ترجیح میدم! این همه سال صبوری بس نیست؟ مخصوصاً اینکه عیدی نوروز برای من حکم سنت عرفی رو داره و اصلا نمیتونم این سنت عرفی در بین اقوام نزدیک رو به عنوان سنت حسنه به خودم بقبولونم.

+امام صادق علیه‌السلام میفرماید: هدیه بر سه قسم است: هدیه در برابر هدیه، هدیه برای ایجاد محبت و هدیه برای رضای خدا.

وقتی عیدی نوروزیِ بیست تومنی به این شخص، تو هیچ‌کدوم از این سه گروه جا نمیگیره، ترجیح میدم ندم! :/

و برعکس من، مستر هیچوقت درگیر این حساب‌کتابها نمیشه و همیشه خالصانه و دست و دلبازانه هدیه میده. اینجور همسرها در "خود بد پنداری" مزمن خیلی اثرگذارند! :/


+بعدا نوشت: نتیجه این شد که شام دعوتشون کردیم و عیدی ندادیم.


یکی از رویاها و آرزوهام اینه که دیشب و امروزی در حرم حضرت امیر باشم.

این در شرایطیه که در این دو روز حتی نتونستم در حرم حضرت ثامن باشم.

توفیقاتم به شدت و به وضوح تنزل پیدا کرده و هیچ بودنم رو به چشم می‌بینم.

راستشو بخواید کم کم دارم به اندیشه‌های جبرگرایی متمایل میشم.

:/



+عید تون خیلی مبارک.

دو ساله که در عید مبعث احساس شرمندگی مفرط دارم بابت تصمیمی که دو سال پیش گرفتم و عملی نشد. اما نمیذارم این حس سال دیگه هم تکرار بشه. با اینکه این که واقعا از عملی کردن تصمیمم می‌ترسم(بی‌دلیل و با دلیل!) ولی امسال انجامش میدم و استارتشو میزنم. قول میدم. اصلا باورم نمیشه دوسال از تصمیمم گذشته! اغراق نیست که بگم برام انگار سه چهار ماه پیش بود.

دعام کنین. :)


اسلام جمیع امور مربوط به زندگی بشر و تمامیِ شئون و اعمال انسان را برشمرده؛

آنها را به دو قسم طیبات و خبائث تقسیم و طیبات را حلال و خبائث را حرام نموده است.

و تمام!



+این رو بذارین کنار اَلخَبیثاتُ لِلخَبیثینَ وَ الخَبیثونَ لِلخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبونَ لِلطَّیِّبات (نور 26)


+المیزان، جلد هشتم، صفحه 365


امروز ظهر سرکار موندم و توسط آقای دکتر به ناهار دعوت شدم! 

هی گفتم نمیام! گفت بیا! آقای فلانی هم میاد. 

گفتم من تنهام نمیام. گفت نه بیا غذا نداری.

این شد که منم باهاشون رفتم 

ولی بعد از اینکه غذامو دریافت کردم گفتم

اگر اجازه بدین من سر یک میز جدا میشینم! :/

بسیار روشنفکرانه گفت: هرطور و هرجا که راحتین :)



+دیگه اینطوریا! :/

+بعد هی با خودم فکر کردم چقدر این رفتارم مورد پذیرش بود؟ ولی خب آدمی که برای نماز بهش اقتدا میکنم باید لااقل این سطح از درک متقابل رو داشته باشه دیگه. نه؟



و بیان میدارد که آن دین کاملی که حیات طیب بشری را در هر مکان و هر زمان که فرض شود تضمین میکند، نزد پیامبر اوست.

و بشر در رسیدن به چنین زندگانی احتیاج به هیچ چیز بیشتر از امر به معروف، نهی از منکر، تجویز طیبات، و تحریم خبائث و الغاء خرافات و گشودن قید و بندهای بیهوده‏‎ای که خود به دست خویش زده است ندارد.

حد اعلا و کامل امور پنجگانه مذکور در آیه مورد بحث که عبارت بود از 1. امر به معروف، 2. نهی از منکر، 3. تحلیل(حلال دانستن) طیبات 4. تحریم خبائث 5. برداشتن تکالیف شاقه و قید و بندهای بیخود و غیرالهی، تنها و تنها در اسلام یافت میشود هرچند در سایر ادیان نیز نمونه هایی از هریک از آنها دیده می شود


المیزان، جلد هشتم، بخش سی، ذیل آیات 155 تا 160 سوره مبارکه اعراف



+به اندازه کافی معلوم شد که دارم کارِ قرآنی میکنم؟ :)

+پاسخ سوالِ احتمالی: رشته تحصیلی من متاسفانه هیچ وجهی از قرآنی بودن و اسلامی بودن (به معنای عام جامعه) نداره، نه طلبه‎ام و نه فارغ التحصیل الهیات و علوم قرآن و حدیث. 


وای اصلا باورم نمیشه که سر تا پا انرژی منفی شده‌م 

و تو این کارِ بی‌نهایت ساده درمونده‌م!

حالم خوش نیست. 

مغزم دیگه نمیکشه و درد میکنه،

امروز ده ساعت تمام مشغول بودم

دلم برای بچه‌هام تنگ شده!

کار ساده‌ایه اما فراتر از حد تصورم حجیییییمه!

چطور حجمش رو نفهمیدم؟

چطور بهش گفتم دو روزه تمومش میکنم؟

والا هفت روزه هم تموم نمیشه!

الآن هیچی ندارم که بتونم ارائه بدم

هرچی بیشتر میرم کمتر نتیجه میگیرم

اصلا انگار هیچی پیش نرفته.

بدتر از ویرایش‌های نهایی فایل‌های پایان نامه وقت‌گیر و بی‌نتیجه است!

راستش اصلا امید ندارم که تموم شده‌ی کار رو بتونم ببینم!

بچه‌هااااا دعا کنین جلسه ما بی حرف پس و پیش فردا برگزار نشه!

یک روز. حداقلِ حداقل یک روز وقت میخوام. کمک! :((

کمک :(((



+بعداً نوشت: جلسه به روز بعدتر موکول شد و عملا ده ساعت کاری بهم اضافه شد.

از دعاهای همه ممنونم ^_^

واقعا برام مهم بود و هست. من آدمِ سرشکستگی و شرمندگی جلوی کارفرما و استاد نیستم. اصلا برام قابل تحمل نیستخودم هم دیشب براش نذر کردم :) 

ولی حالم خیلی بده. عملا بیمار شده م و از جام نمیتونم ت بخورم. سرم سنگین شده. منی که هر روز از ساعت هفت بیدار و فعالم، امروز تا ساعت ده تو تخت بودم و اصلاً نمیتونستم پایین بیام.این دو سه روز گل پسر حالش خیلی ناخوش بود و تب داشت الان یه پوست و استخون شده بچه‎م آب شده تو این مدت همه ی اینها خستگیِ مفرطی رو به جان و روح و روانم وارد میکنه و باعث کندیِ پیشرفتم میشه ولی خب همین که ده ساعت که شاید خالصش پنج شش ساعت بشه، به وقتم اضافه شده بازم ارزشمنده. امیدوارم بتونم کار رو تموم کنم و فردا دست پر برم هنوز امیدوارم جلسه فردا هم به بعداز ظهرش موکول بشه :دی

ان شالله همه‎تون همیشه سلامت باشین.


یادم میاد جوان بودم، یه ماجرایی از یکی از بچه‌های فامیل شنیدم،

به شوخی تو جمعی که فقط من و مامانم و خواهرم بودیم از عبارت "دوست‌پسر و دوست‌دختر" استفاده کردم.

مامانم رنگ از چهره‌ش پرید، گفت هرگز نام عمل فحشاء رو به این سادگی بیان نکنگفتنش قلبت رو کدر میکنهگناه رو در نظرت عادی‌تر می‌کنه و روحت رو تنزل میده.

بعد هروقت که رساله میخوندم می‌دیدم هرجایی که از گناهی بزرگ صحبت شده یه عبارت قبل و بعدش هست: معاذ الله، العیاذ بالله، نعوذ بالله.

قضیه جدی بود و به تجربه‌های تلخ دریافتم حق با مامانم بود

حالا این روزها خیلی راحت نه تنها اسم گناه‌ها و فحشاها رو مطرح میکنیم که در موردشون هم میخونیم و هم صحبت میکنیم و فراموش میکنیم یکی از علل پاکی روح غفلت از گناهه غفلت از اینکه فلان مدل گناه هم هست خودش یک حُسنه.


پیامبر معصوم و بلندمقام ما هر روز برای حرفها و شنیده‌هایی که ناخواسته گردی از غفلت رو به قلبشون وارد می‌کرد استغفار می‌کردند.

این سنت حسنه رو به زندگی‌هامون وارد کنیم.

هر روز استغفار کنیم برای حضور در این دنیایی که خیلی راحت گرد که هیچی، لکه‌های سیاه بر قلبمون میشینه و صحنه‌ها و جمله‌هایی می خونیم که ناخواسته قلبمون رو لکه دار میکنه.

مراقب ساحت قدسی روح و قلبمون باشیم


آخ آخ آخ!

حالا چطوری برگردم سر کارم؟

فک کن بیای ناهار بخوری با این وضعیت مواجه بشی!



+همینطوری به امید فرج صبر کردم تا اینکه مادرشوهر خواهرم اومد گفت می‌برمت:دی

از مصادیق واقعی نزول فرشته از آسمان :)

تو ماشینش نشستم تا غذاشو بگیره و بیاد که بریم که تااااا اومد بارونم بند اومد!

اینم ویوی اتاق، بعد از بازگشت. صبح که اومدم خشک بود! الان یه جوری صدای رودخونه میاد انگار که کنار آبشار نشستم! 

+کاملاً قابل شناسایی شدم :/


+از شروع نگارش پست تا انتشارش حدود بیست دقیقه شد.


گاهی امری درونی نباید در بیرون انعکاس یابد و لازم است مانند رازی در درون باقی بماند.

گاهی لازم است فرد از خود رفتار و حالاتی را بروز دهد که در درون او نیست و یا خلاف آن است.

آنچه که باید در رابطه با انتقال درونیات به بیرون مورد توجه فرد قرار گیرد هم‌راستایی درون و بیرون با حق و حکم الهی است. چه اینکه درون و برون انسان با یکدیگر در یک راستا قرار بگیرند یا نگیرند.



+نمیتونم منبع بزنم! :/


یکی از سوالات جدی من اینه که واقعا نمیدونم ما تا چه حد در برابر حرف‌ها و روابط متقابلمون مسئولیم.

آیا فقط نسبت به نیت و بیان خودمون مسئولیم یا نسبت به برداشت طرف مقابل هم مسئولیم؟

اگر برداشت مخاطب مهمه، خب تا چه حد مهمه؟

نمیشه که من به کسی بگم بالای چشمت ابرو داری و اون بهش بر بخوره و من مسئول دلجویی ازش باشم. میشه؟

دیدین خیلی وقتها وقتی به کسی میگیم کارت اشتباهه و خیر سرمون میخوایم نهی از منکر بکنیم یهو جبهه میگیره و میگه دلمو شکستی؟

این نوع واکنش‌ها به وضوح داره باعث مسکوت موندن واجباتی مثل نهی از منکر میشه و در نتیجه موضوع خیلی مهمیه.

تو این موارد باید چه کار کنیم؟! فقط هم منظورم نهی از منکر نیست. سوالم کلّیه.

چه معیاری برای تشخیص این موضوع دارین؟




+میدونم که در این موارد عرف صالح مسئولیت افراد رو مشخص میکنه اما واقعا خیلی وقتها آدم می‌مونه چطور قضاوتی بکنه. چون چند نفر میگن این جمله یا این نحوه‌ی بیان نوعی توهینه، و چند نفر میگن نیست. :/

من حتی از بزرگواران هم گاهی شوخی ای شنیدم و دیدم که میگم مناسب نبود. اما مطمئنم اون بزرگوار هیچ منیت و شائبه و قصدی برای تحقیر طرف مقابل نداشته و فقط شوخی کرده!


دیروز بعد از ارائه، یکی از همکارها(که با اونم فقط دو بار سلام علیک کرده‌م و دیگر هیچ) جلدی پرید رفت و منم که داشتم از گرسنگی تلف میشدم تصمیم گرفتم برم تریای مهندسی که غذای گرم هم داره.

یکی از بچه‌ها منو رسوند و چون دیر شده بود غذایی وجود نداشت و من رفتم یه چیزبرگر برداشتم.

داشتم برای حساب کردن میرفتم که یک دخترخانم کاااملا غریبه ازم پرسید: پیتزا نداره؟

گفتم چرا! بگین براتون میارن.

بعدم رفتم سمت دخل که اون همکارمو دیدم که جلدی پریده و رفته بود.

سلام علیک کردم گفتم شما کی اومدی اینجا؟ گفت رفتم دنبال خواهرم و با خواهرم اومدم و خواهرش رو نشون داد.

برگشتم دیدم همون دخترِ کاااملا غریبه است. خندیدم گفتم عه! ما که همدیگه رو میشناسیم :))

خواهره هم که در حد لالیگا پایه بود گفت آرههه چطوری شما؟

همکارم کنجکاو شد که ما همو از کجا می‌شناسیم.  هی من خواستم بگم ولی خواهره نمیذاشت میگفت ما خیییلی وقته با هم دوستیم :))

من گفتم میرم حساب کنم میام. (در حالی که شک داشتم آیا درسته برم پیششون و تو فضای خواهرانه‌شون وارد بشم وقتی که فقط تا حالا دو جمله دیالوگ بینمون رد و بدل شده؟)

حالا فک کن من در چنین افکاری بودم که خواهره دنبال سرم اومد گفت ببین من زهرام، متاهلم، لیسانس مدیریت دارم و حفظ قرآن کار میکنم. بیا به خواهرم بگیم ما واااقعا خیلی وقته همو می شناسیم.

به واقع از این حجم از پایگی شگفت زده بودم ولی طبیعتاً منم کم نیووردم و مشخصات خودمو گفتم و رفتیم برای سرکار گذاشتن!

هرچی همکارم می پرسید خب کی همو دیدین؟ (آخه ما هیچ وجه اشتراکی نداشتیم!) خواهره می‌گفت دوستیم دیگه. سالهاست که دوستیم. و منم یه چیزی میگفتم که بدونه ما چه رفاقت دیرینه‌ای داشتیم!

مثلا فامیلی خواهره رو روی کارت بانکیش دیدم که ادامه فامیلی داشت. به همکارم گفتم من نمیدونستم فامیلیت ادامه‌ش اینه وگرنه میفهمیدم خواهر زهرا هستی :دی

و انقدر این خواهره قربون صدقه من و بچه‌هام رفت که خدا میدونه فقط برای اینکه همکارمو تو خماری بذاره!

کلا این‌کاره بود حرفه‌ای در حد لالیگا :))

طفلک همکارم قشنگ تو خماری بود و منم کم کم دیگه واقعا دلم براش سوخت :))

چون خودم اصلا نمیتونم چنین حدی از خماری رو تحمل کنم :)) و اینو هم گفتم بهشون :دی

بعد یه کم از استادها غیبت کردیم و باز تو وجوه دیگری همو تو خماری گذاشتیم و هیچ کس هم هیچی به دیگری لو نداد :)) مثلا به من گفت با یکی از اساتید نسبت فامیلی داره ولی نسبتش رو نگفت. خب منم تصمیم گرفتم برم از خود استاد بپرسم :))

آخر هم رفتیم تو لاله‌زار دانشگاه عکس گرفتیم و در مجموع خیلی خوش گذشت. :)

نمیدونم آخر بهش گفت یا نه ولی تا بودیم هیچ‌کدوم چیزی بروز ندادیم :)



+خواهره کلی ترغیب کرد که هدف فراموش شده‌م رو دوباره استارت بزنم. ازش ممنونم :)

+تو غیبتهامون فهمیدم دوتا دیگه از همکلاسی‌هام برای دکترا رفتن کانادا. هعی روزگار! :/

+غیبت در اینجا به معنای ارائه اطلاعات است. مثلا اینکه دکتر فلانی کجا رفت و اون یکی چندتا بچه داره:دی

+همکارم خودش هم‌دانشکده‌ای و تقریبا هم رشته‌مه ولی دکتراست و گرایشش با من متفاوته.


همکاران بسیار صمیمی و پایه‌ای دارم.

بسیار بسیار بسیار!

یعنی من خودم که آدم اجتماعی و صمیمی‌ای محسوب میشم ولی اونا زدن رو دستم.

مثلا همکاری که دیروز علامت میداد برای نتایج، تا حالا فقط دو سه بار باهاش سلام علیک کردم و دیگر هیچ!

و مدل همدلی همه‌شون به سبک رفاقت‌های چندساله بود.

برای مامانم که اینها رو تعریف کردم گفت: متاهلن؟ 

گفتم نمیدونم! یکی شون رو میدونم متاهله و یکی هم جدا شده.

گفت میدونن متاهلی؟

گفتم آره.

گفت همونه که صمیمی‌ان!

خیلی فکر کردم که ربطش چیه! گفتم ربطی نداره ها!

گفت چرا. خیلی تاثیر می ذاره! 

:/

قشنگ یه ربع درگیر تاثیر تاهل من بر صمیمیت اونها بودم تا اینکه فهمیدم مامانم فکر کرده همکارانم آقا هستند! :))

گفتم نههه همه‌شون خانمن. :دی

خدایی من موندم مامانم در مورد من چی فکر کرده بوده که به پشتوانه‌ی متاهل بودنم، وسط ارائه با یک آقایی هی به هم علامت بدیم از رتبه‌ها و نتایج! :/

:/



+اینو اینجا هم گفتم که سوء تفاهم پیش نیاد یه وقت :)

+یادم بمونه که بیام یه خاطره از این حجم از صمیمیتشون بگم.


امروز ارائه داشتم.

کار پروژه‌مون رو باید برای اساتید ارائه میدادم. 

انقدر درگیر کار بودم که داغون شدم اصلا.

دلشوره رتبه‌ها بگیر نگیر داشت، هی یادم میومد دلشوره میگرفتم، هی یادم میرفت درگیر کار میشدم!

حالا فکر کن وسط ارائه به محض اینکه آقای دکتر مشغول حرف زدن با اساتید شد زدم سایت سازمان سنجش. نتیجه نیومده بود.

وسط ارائه یکی از همکارها علامت داد: نتایج!

منم علامت دادم: نیومده! :))

باز علامت داد: چرا اومده.

فقط منتظر فرصت بودم. 

تا یه لحظه مجال پیدا شد ساکت شدم و دکتر وارد بحث با استاد شد و من زدم رتبه‌م رو دیدم.

یه رتبه کذایی که رو پیشونیم مهر شده انگار! 

همون رتبه پارسال! :/

باز همکارم علامت داد: چی شد؟

با دست رتبه‌مو نشون دادم.

علامت داد: عالی شدی :))

تقریبا تمام همکاران دانشجو دکتران.

کلی تشویقم کردن :/

گفتن میاری امسال. ولی خب خودم بعید می‌بینم. :((

البته اینم بگم که درسته رتبه‌م همونه ولی تعداد شرکت‌کننده‌های امسال ۴ برابر بود و پذیرش این رشته هم در مجموع کشوری حدود هفت برابر رشته پارسالمه!

یعنی رقبام یحتمل کمترن :/

خلاصه که اینطوریا.

دعام کنین. برام مهمه.


این شوهر با زنى که طلاقش داده به وسیله ازدواجى که باهم کرده بودند، و به خاطر نزدیکى و وصلتى که داشتند، مثل شخص واحد شده بودند و آیا ظلم کردن این شوهر به آن همسر که در حقیقت ظلم کردن به خودش است، و مثل این است که به خود آسیب برساند، جاى تعجب نیست؟ قطعا هست.

و لذا از در تعجب مى پرسد چطور حق او را از او مى گیرى، با اینکه تو و او یک روح در دو بدن بودید، و یا به عبارتى دیگر از نظر پیوند دو روح در یک بدن بودید؟



+ترجمه تفسیر المیزان علامه‌طباطبایی ذیل آیه ۲۱ نساء.

+همیشه از آقایون و خانمهایی که شوخی‌های ناروا، جوک‌های تحقیرکننده و جملات سخیف نسبت به جنس مخالف و ویژگی‌های ناشی از خلقت او استفاده می‌کنند بهت‌زده میشم. و اگر اونها متاهل باشند این بُهت من چند برابر میشه. من فکر میکنم میزان درک آدمها از ازدواج و فلسفه خانواده و حتی خلقت رو میشه تو تفاسیرشون و حتی شوخی‌هاشون نسبت به جنس مخالف پیدا کرد


درسته که برای گفتن این مطلب دیر شده و دو روز پیش باید میگفتم اما خب دیر گفتن بهتر از هرگز نگفتنه و میگم برای سال بعد ان‌شالله یادمون باشه :)

این که اصل فضیلت نیمه شعبان به شبِ نیمه شعبان هست.

و روز نیمه شعبان عید به حساب نمیاد.

سوء تعبیر نشه، عید به معنای روز با برکت چرا، روز خوبیه ولی عید به معنای روزی خاص و مورد عنایت برای انجام اعمال و مناسک و مستحبات، خیر. 

روز جمعه، عیدتر از روز نیمه شعبانه(البته حضرت هم در روز جمعه متولد شده‌اند)

شما اگر میخواید از نیمه شعبان ان‌شالله بهره کافی و وافی ببرید باید بر درکِ شبِ نیمه شعبان همت کنید.

متاسفانه اطلاع‌رسانی در این باره خوب نیست و در شرایطی که شبِ نیمه شعبان مثل شبِ قدر ارزش‌گذاری شده اما توجهی بهش نمیشه و ملت به روزِ نیمه شعبان، بیش از شب نیمه شعبان، همت دارند و نمیدونم علتش چیه.

در کل فکر کردم گفتنش بد نیست.

ان‌شالله که ایامتون تا شب قدر و تا همیشه در سایه عنایات حضرت بقیه الله بگذره.

و این روزهای پایانی شعبان رو قدر بدونیم ان شالله.

فرمودند این دعا رو در اواخر ماه شعبان زیاد بخونید:

اللهم اِن لَم تَکُن غَفَرتَ لَنا فی ما مَضیَ مِن شَعبان فَاغفِر لَنا فیما بَقیَ مِنه.

خداوندا اگر در روزهایی که از شعبان گذشته ما را نبخشیده‌ای، در روزهای باقی‌مانده ما را ببخش و بیامرز.


+لطفا سوء تعبیر نکنید. من خودم اومدم عید رو تبریک گفتم :) یادتونه؟


۱. یه زمانی از مشخص نبودن تایم کاری مستر واقعا شاکی می‌شدم.

وقتی می‌گفت شش میام و هفت میومد، امروز برمی‌گردم و فردا برمی‌گشت و این چیزها واقعا ناراحت و گاهی هم عصبیم می‌کرد.

حالا دو روزه خودم مبتلا به این شدم و بیشتر از ناراحتی‌ احتمالی مستر خودم وقتی سابقه‌م رو یادم میاد کلافه میشم. خلاصه که من نه اینطرف دخل حالم خوبه و نه اونطرف! :/


۲. امروز یه پیشنهاد شغلی دریافت کردم که رویای ده ساله‌م بوده از سال دوم دانشگاه دلم میخواست بهش برسم. گفتنش ممکنه امر رو مانع بشه پس تا قطعی شدنش صبر کنید. البته اونهایی که منو میشناسن شاید یه چیزهایی بدونن


۳. امروز یه کار هفت ساله رو تموم کردم. اونم به صورت نه چندان دلچسب. :/


۴. واقعا نمیتونم احساسم رو توضیح بدم اون وقتهایی که تبلیغ فیلم "ژن خوک" رو می‌بینم. تحسین توام با احساسات خاصی با شنیدن این ترکیب اسمی بهم دست میده! فیلم رو ندیدم اصلا و نمیدونم در مورد چیه اما عنوان فیلم از مصادیق بارز خلاقیته! :)


۵. یه آقای دکتری (از اساتید دانشگاه که استاد و هم‌رشته‌ای من نیست) من رو در اولین روز ملاقاتمون به این آقای کارفرما معرفی کرد و من وارد پروسه‌ی دلچسبی از زندگیم شدم. با توجه به اینکه هر روز تو محل کار می‌بینمش و سلام علیک داریم، به نظرتون به مناسبت روز معلم به رسم تقدیر و سپاس براش هدیه‌ای مثل یه گلدون گل، ببرم؟


هر انسانی در زمین نسبت به نسل بعد از خود مکلف است.

و از مهمترین فواید بقای هر انسان، آن است که برای تولد نسل خود، بستری پاک مهیا کند.

سرمایه‌گذاری بر این بستر بسیاری از هزینه‌های تربیتی و آموزشی دوره‌های بعد را کاهش میدهد.


+وَ شارِکهُم فی الاموال و الاولاد.

با آنها در اموال و اولاد شریک شو(خطاب پروردگار به شیطان در مورد آنهایی که به راه شیطان میروند شراکت در اموال و اولاد بشر به شیطان وعده داده شده)(۶۴اسراء)

+عنوان: و تقوای خدا پیشه کنید و بدانید که خدا را ملاقات خواهید کرد(۲۲۳ بقره)



دیروز یک سطحی از میزبانی و مهمان‌نوازی رو مشاهده کردم که اصلا به عمرم ندیده بودم. 

فکر کن تو یه جلسه کاری حضور داشته باشی که یه مهمان از شهر دیگه هم باشه. بعد میزبان، وسط جلسه بگه فعلا اجازه بدین مهمان بیاد ناهارشو بخوره بعد ادامه بدین. و فقط اونو برای ناهار دعوت کنه و به بقیه بگه برین منزلتون ناهار بخورین و برای ادامه جلسه برگردین! :/

شدنیه اصلا؟ :/

ولی شد!

لذا ما با همکارا رفتیم آتیش زدیم به حقوقمون :/



+خیلی خسته‌ام. به نظرم میاد که لابد از لحاظ جسمی به مشکلاتی خوردم که کار کردن اینطور از درون منو خسته میکنه و از پا میندازه. اصلا نمیدونم تو ماه رمضون قراره چطوری کار کنم!

+آقای مهمان خیلی خوب بود. دوست داشتم میتونستیم و نشر بیشتری باهاش داشته باشیم.ذهنی خلاق داشت. کاش میدونستم چطور میتونم ذهنم رو پرورش بدم؟




چند وقت قبل مامان یکی از بچه‌ها تو گروه مامانا بچه‌ها رو برای تولد پسرش دعوت کرد و منم اصلا فکر نمی کردم که به خاطر اصول و قواعدم بتونم بذارم پسرک تو جشنشون شرکت کنه!

ولی خب وقتی فکرهامو کردم به این نتیجه رسیدم که خوبه بذارم این تجربه رو تو زندگی کودکیش داشته باشه. :)

و طبیعتا نمیشد اجازه بدم بدون بررسی‌های لازم و شناخت من بره خونه کسی.

لذا سوالات اولیه رو پیامکی از مامان بچه پرسیدم و وقتی جوابهای مناسبی گرفتم گفتم منم چند دقیقه‌ای میام تو مجلستون.

از این بابت که برم فضا رو چک کنم :دی

خلاصه که رفتم و فضا هم مطلوب ارزیابی شد و بلند شدم که بیام که اجازه ندادن و گفتن دلخور میشم لطفا بمونین :)

بعدم دیدم مامانهای دو سه تا دیگه از بچه‌ها هم اومدن و این شد که موندیم و حرف زدیم و هم به من خوش گذشت هم به پسرک ^_^

یه کم از اصول و قواعد من هم تخطی کردن که نگران شدم ولی سریع جمع شد و قابل اغماض بود :)

حدود سیزده چهارده تا از همکلاسیهاش بودن و واقعا باید بگم چقدر فضای مهمونی بچگانه با مهمونیهای مرسوم متفاوته! واقعا واقعا! خیلی دلچسب و هیجان‌انگیزتره :)

ترغیب شدم یه تولد اینجوری برای پسرک برگزار کنم :)


یه سوال دارم، 

این ولایتی که بین مذهبیون جا افتاده که مرد بر همسرش ولایت داره یعنی چی؟

چون مرد بر همسرش ولایتی نداره.

ولایت یعنی امکان تصرف در اموال و امور یک شخص.

و مرد تنها بر فرزندانش ولایت دارد.

بر فرزندان پسر تا بلوغ و بر فرزندان دختر تا ازدواج.

مرد حتی حق قصاص قاتل همسرش رو هم نداره!


گفتم یکی از همکارهام از همسرش جدا شده؟

بعد از سه سال دوره عقد و دوسال زندگی مشترک. یعنی در مجموع پنج سال، بدون فرزند.

همسن خودمه و راستش خیلی دوست دارم ازش چیزهایی بپرسم.

این اولین نفریه که با این سابقه ازدواج تو اطرافیانم هست و جدا شده.

البته اگر یه روزی بهم بگه بیا هرچی دوست داری ازم بپرس بازم فکر نکنم چیز زیادی بتونم بپرسم!

شاید بیشتر دوست داشتم وبلاگی میداشت و میخوندمش

فکرمو مشغول کرده.

حالا امروز فهمیدم والدین یکی از همکلاسیهای پسرک هم جدا شدن

آخ که این دیگه خیلی فاجعه است

قراره یه مدت هم با این خانم همنشین باشم

کاش بشه یه کم حرف بزنیم



+شایدم بیش از اینکه بخوام اونا چیزی بگن، میخوام از نگرانی‌های خودم حرف بزنم! :/

خب پس کاش نشه و حرفی هم نزنیم.


هرچند بسیاری مواقع گفته می‌شود که در دموکراسی خواسته‌های مردم است که به شکل ت بروز پیدا می‌کند اما واقعیت این است که نخبگان جامعه افکار عمومی را به سمت تامین منافع خود سوق میدهند. مردم در نظامهای ی گوناگون غالبا بی‌تفاوتند و نسبت به ت‌گذاری‌های عمومی هم اطلاعات ضعیفی دارند و این خواص هستند که آراء و افکار آنها را به سمت منافع خود شکل می‌دهند. لذا حقیقت این است که تها در جهت منافع خواص شکل میگیرند نه مردم. :)

به همین سادگی.


تا حالا خیلی ماجراها اتفاق افتاده که حد وابستگیم به خانواده‌م رو بفهمم،

بر خلاف چیزی که سعی میکنم بروز بدم و یا حتی ناخودآگاه بروز میدم، خیلی خیلی وابسته به تعاملات با خانواده هستم.

این، همون چیزیه که خدا بارها از این ناحیه امتحانم کرده و بر من سخت گرفته و سخخخخت گذشته و میدونم که خیلی لطف کرده که به سخت‌تر از اینها آزمایشم نکرده.

برام عجیبه! منی که دغدغه‌ی مشغولیت، یکی از دغدغه‌های همیشگی خونه‌داریم بود و به دنبال راهی برای مشغول شدن و بهره‌برداری بودم حالا تو همین یک ماهی که مشغولم یه جوری دلم برای خانواده و بچه‌ها و مستر تنگ شده انگار که مدتهااااست ندیدمشون.

این حس خیلی تلخ و بلکه جانکاهه و اونقدر تلخ هست که وقتی تجربه‌ش میکنی در حافظه‌ت ثبت بشه و دفعه‌ی بعد به سادگی بفهمی که آخرین بار تو چه موقعیتی تجربه‌ش کرده بودی.و من نه‌تنها آخرین بار که همه دفعات قبل رو یادمه و آخرین بار روزهای دفاع بود

روزهای دفاع. اون روزهای آخر که هر چهل ساعت فقط یک ساعت میخوابیدم و بچه‌ها رو خونه‌ی این و اون می‌بردم تا یک هفته‌ی نهایی تموم بشه همین احساس رو داشتم تو اتاق اساتید و دانشگاه و سایت میرفتم و میومدم و دنبال رفیق همدلی می گشتم که باهاش حرف بزنم با خیلی‌ها حرف زدم اما خلاء تعامل با خانواده همیشه در درونم بود.و فرصتی که وجود نداشت انگار.و مستر. راستش این حجم کنار اومدنش با همه مسائل واقعا هنوز برام باور نکردنیهیه زمانی این ویژگی رو از نشانه‌های روح بلندش می‌دیدم ولی الآن اسمشو میذارم بی‌خیالی محض! :/

این روزها دوباره همون احساس رو دارم. این روزها باز هم ذهن و وقتم اونقدر درگیر و پر شده که نمیتونم چهار کلام با مستر و خواهرم و مامانم و آدمهای دور و برم حرف بزنم و این از درون منو ویران میکنهنه اینکه حرفی باشه و نشه گفت نه 

حرفی هم نیست وقت هست و حرفی نیست.به یکی نیاز دارم که منو بفهمه و از اعماق وجودم این همه بغض و دلتنگی رو رفع کنه سخت پیدا میشه یعنی بهتره بگم گاهی حتی پیدا نمیشه.

نمیدونم  تا کی میتونم زندگی اجتماعی رو اینقدر جدی بگیرم میدونم این درد جانکاه تنهایی که با مسکن‌های روزمره دارم تسکینش میدم یه روزی منو از پا میندازه و من اصلا نمیدونم اون روز آخر حالم چطور خواهد بود


داشتم تو نت می‌چرخیدم چند تا ایده برای بچه‌های روزه‌اولی و ماه رمضون دیدم که خیلی دوست داشتم.

و از اونجایی که کلا آدم المان‌سازی هستم و سعی میکنم تو مناسبتها حتی با ظواهر امور هم که شده برای بچه‌ها خاطره سازی کنم، لذا بر اساس یکی از ایده‌ها، تصمیم گرفتم یه سفره ماه‌رمضونی تو خونه پهن کنیم مثل سفره هفت‌سین.

کوچولو و جمع و جور و روی میز؛ با المانهای رمضان.

مثلا قرآن و گل و گلاب و جانماز و دیگه چی؟

بیاین بگین چی بذارم تو سفره‌م؟

و هر روز هم یه جایزه کوچولو برای بچه‌ها میذارم رو سفره. :)



+دعای جوشن کبیر رو بخونین شب اول ماهه ثواب زیاد داره.اینجا

و دعای وداع با رمضانِ صحیفه رو هم بخونین خوبه ^_^



بزرگترین عامل هلاکت انسان شهوت شکم است، همان بود که آدم و حوا را از بهشتی که دارالقرار بود به دنیا که دارالافتقار است فرستاد. در حقیقت شکم سرچشمه شهوات و منشا دردها و آفات است و شهوت جنسی پیرو آن است، و به دنبال این دو، شهوت جمع‌آوری مال و مقام است که خود وسیله‌ی شهوت بیشتر در هردوست، و به دنبال آن، تنازع و درگیری در دسترسی به مال و مقام، و بعد ریا و خودنمایی و تفاخر و تکاثر و خودبرتربینی است، و این امور عاملی برای حسد و کینه و عداوت و دشمنی است، که دارنده‌ی آنها مرتکب انواع ظلم‌ها و منکرات و فحشا میشود.



+مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجه البیضاء.

+امام باقرعلیه السلام فرمود شکم که پر باشد انسان طغیان میکند و نزد خدا هیچ چیز منفورتر از شکم پر (از زیاده‌روی) نیست.

+امروز فکر کردم اینکه همه ما تو رمضان بسته بودن دست و پای شیطان رو احساس میکنیم، علتش شاید این باشه که اصلی‌ترین عامل وسواس شیطان که همان شهوات شکمه تعطیل میشه، قبلا هم خونده بودم که از اولین قدمهای خودسازی، مقابله با هوسها و امیال شکم‌پرستانه است و عملاً در ماه رمضان دیگه لذت اصلی دنیای حیوانی برای تمتع و لذت‌جویی، و راه اصلی نفوذ شیطان بالکل از بین میره.  یعنی خدا قشنگ دست گذاشته رو نقطه‌ی حساس :) 

+رمضانتون مبارک :)

+ادامه مطلب رو هم اگه دوست داشتین بخونین.


ادامه مطلب

در بین موجودات تنها انسان است که توان گزینش بین دو زندگی حیوانی و الهی را دارد. زندگی حیوانی در قرآن با نام لهو، لعب، تفاخر، تکاثر در اموال و اولاد و. معرفی شده و هرقدر انسان از لهو و لعب زندگی حیوانی دور شود بهره‌ی او از حیات الهی بیشتر و میزان دریافت صفات رحمانی و معنوی او بیشتر می‌شود.

حقایق فطری انسان بر لوح جان او نگاشته شده و خواندن آن است که باعث می‌شود انسان توان ارتباط با غیب و کشف حقایق را کسب کند. انسان در مواجهه با پدیده‌ها و رخدادهای زندگی در صورت مراجعه به لوح فطری خود به شناختی می‌رسد که حاصل از انطباق دیده‌ها با درون خود اوست. به چنین علمی معرفت گفته می‌شود. به ساختاری که منجر به چنین شناختی میشود عرف گویند و حقایقی که لازم است بر این مبنا شناخته شود را معروف و مسائل مخل این معارف را منکر گویند. لذا امر به معروف و نهی از منکر، امر به امور فطری و حقیقی و نهی از امور بازدارنده از فطرت و حقیقت است.


+بیایید قدری بی‌منبع زندگی کنیم! :دی


انقدر من و مستر در شخصیتهامون، علایقمون، رویاهامون و اهدافمون، دغدغه‌هامون و بروزات و سبک زندگی‌هامون با هم متفاوتیم که هر بار به چگونگیِ هم‌زیستی لذت‌بخشمون فکر میکنم به هیچ نتیجه‌ای نمیرسم جز اینکه واقعاً عشق و آرامش بین ما و زندگی ما اگر از مودت و رحمتِ کادوپیچ شده و یهوییِ پروردگار* و وعده‌ی خاصه‌ی او نیست؛ پس از چیه؟! 

و این از نشانه‌های اوست*.


+الحمدلله رب العالمین.

+عنوان: بیایید به باور مشترک میان ما و شما روی بیاوریم و به آن چیزی بپردازیم که بین ما و شما یکسان است.(آل‌عمران ۶۴)

*وَ مِن آیاتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن انفُسِکُم اَزواجاً لِتسکنوا الیها وَ جَعَل بَینَکُم موَدَّهً و رَحمَهً اِنَّ فی ذلکَ لآیاتِِ لِقومِِ یَتَفکَّرون(آیه ۲۱ سوره روم)

و از نشانه‌های اوست که برای شما زوج‌هایی از جنس خودتان قرار داد تا به آنها آرامش یابید و بین شما مودت و رحمت قرار داد. در این امر نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکر می‌کنند.


سلام :)

۱- حتماً دقایقی از ساعات رازآمیز روزه داری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید و آن هم چیزی نیست جز «تفکر»! با خود و خدای خود خلوت ‌کنید.

خصوصاً به نوع رابطه حضرت حق با خودتان بیندیشد؛ امید است ابوابی از معرفت به روی تان باز شود.

۲- یکی از مهم ترین حالت های بندگی خصوصاً در رمضان المبارک، حالتی است که توصیه ى مؤکد نبی مکرم است و آن «سجده طولانی» است.

فقط خدا و اولیاء الهی می دانند هنگام سجده ى عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سر شما می بارد.

حتماً در روز یک سجده ى طولانی داشته باشید.

۳- آغاز ماه رمضان حتماً نیت کنید فقط براى الله روزه بگیرید؛ فقط الله!

آداب روزه داری را تا آنجا که نشاط دارید، انجام دهید:

"کمیت گرا نباشید؛ کیفیت جو باشید!"

دنبال ختم آیات و ادعیه نباشید؛ بلکه درپی هضم آنها باشید!

غذای اندک را خوب بجوید تا جزء جان تان شود.

بزرگترین مشکل ما قشری نگری به دین و شریعت است.

با خود فکر کنید آنقدر در سال های قبل با ولعِ زیادخوانی اعمال انجام دادید، به کجا رسیدید؟!


ارادت و التماس دعا


سلام؛ توصیه‌های قبلی رو اینجا بخونین.


۴- حتی المقدور بر سفره ى خانه خود افطار کنید؛ حتی در مساجد افطار نکنید.

بگذارید برکت افطار و دعای مستجاب لحظه ی افطار به خانواده و خانه ى شما تعلق گیرد.

در ضمن، هنگام افطار دِلال کنید!

دِلال چیست؟

در اول دعای افتتاح عرض می کنیم: «مدلاً علیک»

"دِلال یعنى ناز کردن"

هنگام افطار برای خدا ناز کنید! چون براش روزه ‌گرفتید وحضرتش خوان کرم گسترده؛ لقمه ى اول را نزدیک دهان ببرید، اما نخورید! دعا کنید؛ یعنی به خدا عرض کنید: "اگر حاجتم را بدی، افطار می کنم!"

به این حالت می گویند دِلال؛

معجزه می کند!

۵-رمز ماندگاری در ضیافت الهی رمضان کیمیای«حُسن خلق» است.

با فرزندان، خویشان و دوستان خود با اکسیر حسن خلق و مهربانی برخورد ‌کنید.

همیشه خصوصاً در این ماه خوش برخورد باشید.

لحظه ى عصبانیت و خشم شما همان لحظه اخراج شما از این مهمانی الهی است!

۶- کشتی رؤیایی رمضان سوار بر امواج دریای «اشک »به ساحل نجات می رسد!

از خدای سبحان در این ماه خصوصاً اسحار سحرآمیز آن اشک و گریه درخواست کنید.

البته شرط سحرخیزی و اشک ریزی دل شکسته داشتن است.

۷- از ابتدای ماه رمضان باید هدف گذاری شما "لیلة القدر” باشد که جان رمضان است.

در این خصوص، سخن زیاد است؛ لکن، «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»

فقط سعی کنیم شب قدر در  ما واقع شود نه در ماه!

۸- این ماه ماه «ربیع القرآن» ماست.

 در این بهار قرآنی هرروز یک آیه را انتخاب کنید و تا افطار به طور متناوب تلاوت و در پیرامون آن تدبر نمایید. امید است دم دمای افطار آن آیه برای شما پرده از رخسار بردارد!

۹- در سراسر ماه رمضان توجه شما به روزه دار حقیقی و انسان کامل یعنی وجود ذی جود حجة بن الحجج البالغة (عج)نباید منقطع شود.

روزه و نماز و بندگی شما از کانال آن حضرت به بارگاه باری تعالی بار می یابد.



ارادت و التماس دعا


سلام :)

۱- حتماً دقایقی از ساعات رازآمیز روزه داری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید و آن هم چیزی نیست جز «تفکر»! با خود و خدای خود خلوت ‌کنید.

خصوصاً به نوع رابطه حضرت حق با خودتان بیندیشد؛ امید است ابوابی از معرفت به روی تان باز شود.

۲- یکی از مهم ترین حالت های بندگی خصوصاً در رمضان المبارک، حالتی است که توصیه ى مؤکد نبی مکرم است و آن «سجده طولانی» است.

فقط خدا و اولیاء الهی می دانند هنگام سجده ى عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سر شما می بارد.

حتماً در روز یک سجده ى طولانی داشته باشید.

۳- آغاز ماه رمضان حتماً نیت کنید فقط براى الله روزه بگیرید؛ فقط الله!

آداب روزه داری را تا آنجا که نشاط دارید، انجام دهید:

"کمیت گرا نباشید؛ کیفیت جو باشید!"

دنبال ختم آیات و ادعیه نباشید؛ بلکه درپی هضم آنها باشید!

غذای اندک را خوب بجوید تا جزء جان تان شود.

بزرگترین مشکل ما قشری نگری به دین و شریعت است.

با خود فکر کنید آنقدر در سال های قبل با ولعِ زیادخوانی اعمال انجام دادید، به کجا رسیدید؟!

ادامه‌ش اینجا


ارادت و التماس دعا


کار لغو در نظر دین آن عمل مباح و حلالی است که سرانجام آن منتهی به سود اخروی نشود. و اعراض غیر از ترک فعل است. اعراض وقتی است که محرک و انگیزه‌ای آدمی را به سوی اشتغال به فعل بخواند و آدمی از آن اعراض کند و به کار دیگر بپردازد و لازمه‌اش آن است که نفس آدمی خود را بزرگتر از آن بداند که به کار پست اشتغال ورزد. از اینجا معلوم میشود اعراض از لغو کنایه است از علو همت و کرامت نفس مومن.


+ترجمه تفسیر المیزان ذیل آیه ۳ سوره مومنون.

+از اون آیه‌هاست که سیلی می‌زنند.

+این رزق رو هم بشنوید و ازش مراقبت کنید.


من واقعا زورم میاد برای تحصیل بچه‌هام پول بدم!

اصلا مسئله قیمت و هزینه و اینها نیست (که البته اینم هست) مسئله اینه که برای حق طبیعی تحصیل که تامینش از وظایف دولت بوده باید حدود ۵ الی ۶ تومن هزینه کنی وگرنه باید بچه‌تو بفرستی تو کلاسهای بالای ۴۰ نفر! :/

مثل قارچ، مدارس غیرانتفاعی دراومده و اصلا آموزش دولتی زیر سوال رفته! 

معلمها در مدارس غیر دولتی یا سن زیادی دارن و بازنشسته آموزش و پرورشن و یا اصلا تربیت معلم رو نگذروندن.  مثل همین مربی پسرک که با ۲۰ سال سن در حالی که هنوز دانشجو بود و تو یه رشته کاملا غیرمرتبط درس میخوند اومده شده مربی مهد! :/

حالا نمیدونم شرایط معلم‌های کلاس اولشون چطوریه ولی از این وضعیت گله دارم.

معلوم نیست که بتونم مدرسه دولتی بنویسمش و هنوز ثبت‌نام مدارس دولتی شروع نشده و از طرفی هم همین مدرسه الانشون فشار میاره که ظرفیتمون داره تکمیل میشه و زود ثبت‌نام کنین.

نمیدونم اینکه پسرک رو مدرسه‌ای بذارم که به فعالیت‌های فرهنگی اهمیت میده بهتره یا اینکه بی‌خیال باشم و بفرستمش یه مدرسه دولتی و بگم بالاخره باید تو اجتماع بزرگ بشه؟!

مدرسه‌ای که الآن میره یه حسن داره و اونم توجهش به فعالیت‌های فرهنگیه و البته کار آموزشیشم خوبه و کلی ازش تعریف میکنن ولی خب من آدم آموزش محوری نیستم. آدم فشار آوردن به بچه‌ و برگزاری یه عالمه دوره‌ی زبان و کامپیوتر و فلان و بهمان نیستم من دوست دارم تو مدرسه به پسرم خوب بگذره، نه سخت و نه آسون. خوب و دوست‌داشتنی دوست دارم خودش درس خوندن رو دوست داشته باشه نه اینکه به زور فشار و تنوع درس بخونه 

وااای که خیلی مستاصل شدم که چه کار کنم.



+کسی میدونه چرا جدول آزمونهای تولیموی سازمان سنجش مدتیه غیرفعال شده؟ یعنی امسال آزمون ندارن؟ :/


من واقعا زورم میاد برای تحصیل بچه‌هام پول بدم!

اصلا مسئله قیمت و هزینه و اینها نیست (که البته اینم هست) مسئله اینه که برای حق طبیعی تحصیل که تامینش از وظایف دولت بوده باید حدود ۵ الی ۶ تومن هزینه کنی وگرنه باید بچه‌تو بفرستی تو کلاسهای بالای ۴۰ نفر! :/

مثل قارچ، مدارس غیرانتفاعی دراومده و اصلا آموزش دولتی زیر سوال رفته! 

معلمها در مدارس غیر دولتی یا سن زیادی دارن و بازنشسته آموزش و پرورشن و یا اصلا تربیت معلم رو نگذروندن.  مثل همین مربی پسرک که با ۲۰ سال سن در حالی که هنوز دانشجو بود و تو یه رشته کاملا غیرمرتبط درس میخوند اومده شده مربی مهد! :/

حالا نمیدونم شرایط معلم‌های کلاس اولشون چطوریه ولی از این وضعیت گله دارم.

معلوم نیست که بتونم مدرسه دولتی بنویسمش و هنوز ثبت‌نام مدارس دولتی شروع نشده و از طرفی هم همین مدرسه الانشون فشار میاره که ظرفیتمون داره تکمیل میشه و زود ثبت‌نام کنین.

نمیدونم اینکه پسرک رو مدرسه‌ای بذارم که به فعالیت‌های فرهنگی اهمیت میده بهتره یا اینکه بی‌خیال باشم و بفرستمش یه مدرسه دولتی و بگم بالاخره باید تو اجتماع بزرگ بشه؟!

مدرسه‌ای که الآن میره یه حسن داره و اونم توجهش به فعالیت‌های فرهنگیه و البته کار آموزشیشم خوبه و کلی ازش تعریف میکنن ولی خب من آدم آموزش محوری نیستم. آدم فشار آوردن به بچه‌ و برگزاری یه عالمه دوره‌ی زبان و کامپیوتر و فلان و بهمان نیستم من دوست دارم تو مدرسه به پسرم خوب بگذره، نه سخت و نه آسون. خوب و دوست‌داشتنی دوست دارم خودش درس خوندن رو دوست داشته باشه نه اینکه به زور فشار و تنوع درس بخونه 

وااای که خیلی مستاصل شدم که چه کار کنم.



+کسی میدونه چرا جدول آزمونهای تولیموی سازمان سنجش مدتیه غیرفعال شده؟ یعنی امسال آزمون ندارن؟ :/


یکسال و نیمه که خریدمش و هیچ اپلیکیشنی رو باز نمی کرد. 

حتی مسیجینگ خودش رو هم باز نمی کرد و سریع می‌بست. 

من هیچ اپی این مدت نداشتم و کاربردش برای من کروم بود و تماس و گالری و دوربین!

رفتم به یکی نشون دادم گفت باید اندرویدتون رو عوض کنید. 

خب منم تنبل‌تر از این حرفها بودم و با همون ساختم.

و برای همین بچه‌ها اصلا سراغ گوشی من نمیومدن چون چیزی نداشت.  

تا همین چند روز پیش که نیم ساعت گل‌پسر این گوشی رو برداشت باهاش ور رفت. 

از اون روز درست شده و من کلی اپلیکیشن دارم الان. ^_^

چقدر خوبه :)



+مراقب باشیم معتاد نشویم :)


اگر کاری رو قبول می‌کنین به خودتون و انتخابتون احترام بذارین، به اون کار دل بدین، مسئولیت‌پذیر باشین و با شرایطش کنار بیاین؛

و اگر نمیتونین به کاری دل بدین و مسئولیتشو بپذیرین و با شرایطش کنار بیاین، قبولش نکنین!

لطفا لطفا لطفا!



+من از حجم طلبکاری مردم از انجام مشاغل و وظایفشون واقعاً بهت‌زده‌ام! :/

+مقابله با ظلم حرف دیگری است.لطفا با این قاطیش نکنین.



قدر، یک حد روحی است. زمان ندارد که تقدیر حق، در زمان و مکان محدود نیست. مرحله‌ای از معرفت ماست. درک شب قدر به همین معناست.

شب قدر برای این است که ما فرصتی برای جمع‌بندی از خود و کارهای خود داشته باشیم و محاسبه و حساب‌رسی داشته باشیم که آیا از خاک و چوب کمتریم؟

یک دانه گندم را وقتی به دل خاک دهند هفتاد برابر برمی‌گرداند. پس حاصل من کو؟ شکوفه‌های من کو؟

شب تقدیر شبی است که انسان جایگاه خودش در این هستی را بفهمد و ببیند به جمع خود، به وجود خود، به نیروهائی که دارد چه سازمانی داده است و برایشان چه برنامه‌ای ریخته است؟

در خانواده خود، در کوچه خود، در شهر خود و کشور خود چه برنامه‌ای و طرحی داشته است؟

در شب قدر برای تو اندازه‌ای می‌گیرند و به تو نعمت و امکاناتی می‌دهند. در این شب تو باید برای این سرمایه و امکانات طرح بریزی و برنامه بگذاری.

باید فکرمان را بسنجیم و ببینیم که با چه چیزهایی همدم بوده و چه سود و زیانی برده؟

قلبمان را بسنجیم که چه کسانی در آن رفت و آمد کرده‌اند، چه حزن‌هایی، چه عشق‌هایی، چه خوف‌هایی، و چه کینه‌هایی در آن راه پیدا کرد؟

و همین‌طور روحمان را باید بسنجیم و ببینیم که با چه چیزهایی اوج می‌گیرد و با چه چیزهایی پلاسیده می‌شود، چه مسائلی ما را به تنگ می‌آورد و چه مسائلی برای ما وسعت و راحتی می‌آورد.

درک شب قدر در حدی که ما می‌فهمیم این است که بنشینی و مسائلت را جمع‌بندی کنی.



+ع.ص از منابع مختلف.

+مِیِ صبوح و شِکَرِ خوابِ صبحدم تا چند؟

به عذرِ نیم‌شبی کوش و گریه‌ی سحری

+التماس دعا.


+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.

هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/

شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه. :/


+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!


+ماجرای مدرسه پسرک روانم رو یه لحظه آروم نمیذاره. این هشتمین مدرسه‌ایه که رفتم. هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کردم اینطور پیگیر این موضوع بشم و واقعا برام مهم بشه! همیشه فکر میکردم بی‌خیال‌تر از این حرف‌هام. :/


+حال دلم خوش نیست. اصلا. چقدر بده که شبهای قدر نزدیکن چقدر بده که از نیمه به بعد رمضان در سراشیبی وحشتناکش میفته. چقدر فاجعه است که علمم برام ضمانت اجرایی نمیاره چقدر بدتره که با احوال لحظه‌ایِ دلم فریب میخورم چقدر بده که زور اراده‌م به چیزی نمیرسه.چقدر بده که مرگ پایان کبوتر نیست و ما ابد در پیش داریم چقدر بده که هستیم که هستیم. آخ که چقدر همه‌چیز بد و بد و بدههههه.


+امروز دیدم پسرک قیف رو گذاشته تو دهنش؛ از بالای قیف آب میریزه و با قیف آب میخوره! :/


۱. واقعا نمیدونم ملت چطوری چند شغله‌اند یا چطوری چند تا پروژه رو با هم ساپورت می‌کنند و یا حتی چطوری چند درس همزمان رو برای کنکور میخونند؟

من همین که شاغل شدم و درس هم دارم و خانواده‌داری هم میکنم نظم فکریم از اساس به هم ریخته :/

ولی من قول میدم بتونم خیلی زود اوضاع رو مدیریت کنم


۲. این ماجرای شهردار تهران خیلی ناراحتم کرده. امیدوارم این آخرین نفری باشه از افراد آشنایی که چنین ماجرایی در زندگی شون رقم خورده. بابام که خیلی ناراحت شد، آخه فکر کن یهو بشنوی استادت مرتکب قتل شده. :((


۳. به نظرتون امام جمعه کازرون تو دعای شب احیای خودش آرزوی شهادت هم کرده بوده؟ :(


۴. امشب افطار میزبان مهمانانِ مامانم هستیم. ^_^ آقایون قراره بیان خونه ما.

انقدر هم خونه شلوغه که نگو! فقط همین که آشپزی ندارم امیدوارم میکنه که اوضاع رو به نظم مطلوبی برسونم.


۵. این روزها محتااااج دعام. برای گره‌های دنیوی و اخروی. دعامون کنین رفقا. لطفاً.


دیشب در حال دعای جوشن خوندن بودم که دیدم یه آقایی روبروی ما داره نماز میخونه ولی ۹۰ درجه انحراف قبله داره!

به خانمی که کنارش بود علامت دادم که قبله از این طرفه.

قبله‌نمای موبایلشونو باز کردن گفتن نه همین درسته! گفتم از من بشنو من مطمئنم  قبله این طرفیه که من میگم!

بعد خودم قبله‌نما رو آوردم و دیدم بنده خدا درست میگه قبله‌نمای بادصبا داره قبله رو از اون سمت نشون میده! :/

گفتم این اشتباهه. حالا حرف منو قبول نمیکنی نکن ولی جهت قبرشهید رو ببین! قبله همین طرفه که من گفتم!

توجه نکرد و بدون کوچکترین حرکتی برای اطمینان از جهت قبله با همون قبله‌نماش ور رفت و پاشد نماز بعدی رو همونطوری خوند! :/

نگران شدم اطلاعات غلط داده باشم، پاشدم رفتم کنار مقبره شهدا و قبله‌نما رو گذاشتم رو قبر. داشت کلا برعکس نشون میداد. برگشتم پیش مستر و مامانم و گفتم همون که من گفتم. اما اون آقا نه تنها توجهی نکرد که بعد دیدم چند نفر دیگه هم دارن به سمت همون قبله‌ی کذایی نماز میخونن!

مستر کلا درگیر قبله‌نما شد که چطور داره اشتباه نشون میده. بعد فهمیدیم که جهت رو کلاً درست نشون میده(مثلا قبله عمود بر بلوار فلان است) اما اشکالش اینه که نقشه رو حدود ۹۰ درجه با چرخش نمایش میداد و این باعث شده بود که نتیجه نهایی برعکس دیده بشه. حالا در هر حال از حجم غیر محقِق بودن و بی‌خیال بودن اون آقا و البته سایرین شگفت‌زده شدم! و کلی طول کشید تا بتونم بی‌خیالش بشم و از هدایت سایرین چشم‌پوشی کنم چون اگر خودم بودم قطعاً ترجیح میدادم بیان بهم بگن.



موقع قرآن به سر گرفتن، که همه به سمت قبله کذایی نشسته بودن و من و مستر و مامانم و خانواده کناریمون تنها کسانی بودیم که به سمت قبله نشسته بودیم فکر کردم چقدر در زندگیم مصرانه بر انحرافات بی‌ارزش پافشاری کردم. فکر کردم چقدر اومدی و گفتی راه صحیح این‌طرفه و من به سندیتِ منبعی بی‌اعتبار، یا اعتماد به مسیر جماعتی غافل بسنده کردم و کارم رو توجیه کردم.

کاش تو بی‌خیال اصلاح من نشی و کاش من بی‌خیال جستجو و فهم نباشم.


حالتی که بنشینم و حاجت‌ها را فهرست کنم و آدم‌ها را به اسم بنویسم و بعد شروع کنم یکی یکی خواستن، برایم کمرنگ می‌شود از بس مجیر و ابوحمزه و کمیل و حتا همین جوشن، عوضم می‌کنند. یادم می‌دهند که انگار دعا، خواستن نیست. وقتْ خالی کردن است برای چیزی شبیه گپ زدن. نگاه کن جمله به جملهٔ همین جوشن قربان‌صدقه رفتن است. سبحانک سبحانک سبحانک.
آنهایی که سبحانک را «منزهی» ترجمه کردند، اولین کسانی بودند که لذت‌های دعا را از ما گرفتند. پاک و منزه؟ نه! سبحانک یعنی چیزی شبیه عزیزم، دورت بگردم، قربانت بروم یا چقدر دوستت دارم.
بگذار بگویم «نار» هم توی این دعاها آتش نیست، یک جور دور‌افتادگی، یک جور بی محلی است. یک جور قهر که انگار به تو نگاه هم نمی‌کند. حالا دوباره جمله جمله ترجمه کن: عزیزم، با من قهر نکن. دورت بگردم، نگاهم کن!

شاید برای همین من هر بار جوشن می‌خوانم، یک جور حیای پسرانه برم می دارد که دوست دارم تنها باشم. می‌روم توی یک گفتگوی درِ گوشی. جوشن را کسی فریاد نمی‌زند. یک شب را تا صبح، می‌خواهی التماس کنی، منت‌کشی کنی که نکند قهر کرده باشد. توی جمع که نمی شود. اقلا من رویش را ندارم.

حالا آن اول‌ها که به «یا راحمَ العَبَرات» رسیدی آرام گریه کن، اشک حساس‌ترین نقطهٔ التماس‌کردن است. گریهٔ بلند را بگذار برای تهِ التماس‌هایت. همانجا که می‌رسی به: «یا حبیبَ الباکین» بُکاء یعنی گریۀ صدا دار. گریه، همان مرحله‌ای است که التماس کردنِ توی خلوت را همه می‌شنوند. 
خوش به حال من که با همین اشک ریختنِ آرام، التماسم نتیجه داد. بقیهٔ جوشن را تا صبح گپ می‌زنیم. همهٔ آن هزار تا آتش‌، گل شدند. تا صبح گل می‌گویم، گل می‌شنوم.


+امیرحسین معتمد.

این هم نگاهی زیبا و متفاوت به شب قدر از جناب چیت‌چیان.

حتماً بشنوید
حجم: ۹:۱۳ مگابایت


_در چند قدمیِ انتهای مسیرِ قطعی شدنِ یک مدرسه برای پسرک هستم. امیدوارم همه‌چیز به خیر پیش بره و ما واقعا در انتخابمون اشتباه نکرده باشیم و خدا به نیت ما برای این همه این جستجوها عنایت کنه و برکت بده.


_یه پیشنهاد شغلی جدید دریافت کردم که یک کار پروژه‌ایِ سه ماهه است. پروژه‌ای بودنش برای من ایده‌آله. اینکه تا سه ماه دیگه تموم میشه و عملاً یک رزومه است. ولی نمی‌دونم تو این وانفسای درگیریِ همه‌سویه‌ای که دارم چه‌قدر میتونم از پسش بر بیام. مستر میگه اصلاً پیگیری نکن! ولی من میگم لااقل برم ببینم چه خبره خب! هوم؟


_بالاخره تمامی موانع خارجی برای ارسال مقاله‌م برطرف شد! در کمتر از یک ماه مونده به مصاحبه حالا میتونم ارسالش کنم و خوشحال باشم!  :/


_یادم نمیاد آخرین‌باری که روزه‌گرفتن برام اینقدر سخت شد کِی بوده. خدایا ببخش این حجم از بی‌حالیِ آخر ماه رو.و این رمضان رو به برکت و سلام بر ما تموم کن و ما رو سربلند از این مهمانی خارج کن. نشه که تموم بشه و سهم ما از این ماه فقط همین بی‌حالی‌ها و بی‌رمقی‌ها باشه.



به تازگی فهمیدم چیزی که بیش از متنِ دعا منو در خودش غرق میکنه و دلم رو به دست میگیره، اینه که امامی بزرگوار اون مناجات رو بر زبان رانده.

من واقعاً دعای کمیل و مناجات حضرت امیر رو به عشق امیرالمومنین_علیه‌السلام میخونم، دعای ابوحمزه و دعاهای صحیفه رو به عشق امام سجاد_علیه‌السلام میخونم، دعای ام‌داوود رو به عشق امام صادق_علیه‌السلام میخونم، زیارت جامعه رو به عشق امام هادی_علیه‌السلام میخونم.

تصور اینکه روزی کمیل_علیه الرحمه نزد امیرالمونین نشسته و دعایی رو خطاب به خالق از محضر ایشون آموخته و با زبان امام با خدا صحبت کرده، دلم رو زیر و رو میکنه و در تمام طول دعا ته دلم میگم کاش من کمیلِ شما بودم

 

اما این وسط دعایی هست که خیلی زنده است، دعایی که به کسی آموزش ندادن، دعایی که امام معصوم از اعماق وجود و با قلب مملو از درد میخواند و یارانش پشت سرش با او همراهی میکردند

من هروقت دعای عرفه رو میخونم احساس میکنم سیدالشهداء دعا میکنند و من همراهی میکنم، چیزی که تصورش هم شوق فراوانی رو در قلبم جاری می‌کنه

نمیدونم تصوراتم از شمایل صحرای عرفات چقدر درسته اما همیشه موقع خوندن دعای عرفه مردی رو بر بالای بلندی‌های عرفات می‌بینم که رو به قبله در نهایت غربت بلند بلند دعا میکنه و ما پشت ایشون داریم همراهی میکنیم و دل تو دلمون نیستدر نهایت استیصال و غربت اماممون رو تماشا میکنیم که در مقابل خداوند برای خودشون و تک تک ما روضه میخونند من موقع خوندن دعای عرفه اهل بیت امام رو در اطراف خودم می‌بینم من دعای عرفه رو یک دعای کاملاً زنده می‌بینم شاید همه‌ی تعلق خاطر من به دعای عرفه فقط به خاطر صاحب کلام و دعا باشه، به خاطر امامی که غریب و مستاصل شده بود. به مسلمی که در غربت سرگردان شده بود، و به یارانی که حجشون رو ناتمام رها کرده بودند تا مهجه‌شان را در راه حسین بن علی _علیه السلام فدا کنند

عرفه یعنی دعا در اوج بندگی و در اوج غربت.حال امام در لحظات بیان این دعا غیر قابل درکه و همین، دعای عرفه رو به چکیده تمااام دعاها تبدیل کرده، عرفه مصداق کامل جوشن کبیره، مصداق کامل ندبه و کمیله، مصداق کامل ابوحمزه و ادعیه صحیفه است. 

دعای عرفه مصداق کامل تنگ شدن زمین برای برترین خلق خداست، دعای عرفه برخاسته از اون لحظه‌ایه که انسان کامل با خالق هستی خلوت میکنه، چیزی که ما اصلاً نمیفهمیم یعنی چی

در لحظه لحظه دعای عرفه همون‌طور که به نجوای امامم دل داده‌م، با خودم زمزمه میکنم که ای کاش من هم با شما بودم تا به اون رستگاری عظیم دست پیدا کنم

 

 

 

+صلی الله علیک یا اباعبدالله و رحمه الله و برکاته.

 

+این متن رو به دعوت آقای گوارا و برای چالش ادعیه منتخب نوشتم و ازشون بابت دعوت ممنونم. شما هم بنویسین :)


سلام. 

با اینکه شاید دیر شده باشه ولی به نظرم دیر بودن بهتر از هرگز نبودنه و لذا از همین تریبون عید و البته هفته بزرگ ولایت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم ^_^

ان‌شالله تو این هفته برکات و عنایات فراوان قسمتمون بشه و توشه‌های بسیار برداریم.

ما دیروز جای شما خالی برای بچه‌ها تولد گرفتیم با چهل نفر مهمون! :/

انصافاً تعداد مهمونها زیاااد بود ولی خوش گذشت. :)

بدیش این بود که بر خلاف سنت هرساله‌مون نشد عکس دسته‌جمعی بگیریم!!

امروز هم به علت خستگی و اینکه کاملا خواب بودن، نبردمشون کلاس. نمیدونم میدونین یا نه ولی من هیچ‌وقت خواب بچه‌ها رو تلخ نمیکنم و بیدارشون نمیکنم. مگر اینکه موضوع حیاتی باشه.یعنی حتی در دوران دانشجویی گاهی کلاسهامو نمیرفتم چون پسرک خواب بود و دلم نمیومد بیدارش کنم یا وقتی که خوابه بغلش کنم و ببرمش خونه این و اون! :)

جلسه آخر کلاسشونم بود به نظرم :/

اینجوریا!

 

فقط اومدم بگم عیدتون مبارک. پسرک ما هفت ساله شد و گل‌پسرمون چهارساله (با قدری اغماض در ایام!)

حدود ده سال دیگه پسرک یک شخصیت کاملا مستقل خواهد بود. وای که تصورش هم سخته(تلخ نیست، سخته!) پسرک من فقط ده دوازده سال دیگه مهمان دائمی خونه ماست از خدا میخوام توفیق خدمت بهشون تو این مدت و این روزها رو بهم بده و عاقبت همه رو ختم به‌خیر کنه به لطف و کرم و فضل خودش. 

التماس دعا. :)


وقتی یهو یه پولی جور میشه که مشکل رو حل میکنه شکرش میکنیم.

وقتی آدمها رو به کمکمون می‌فرسته ازش تشکر میکنیم و می‌فهمیم که هست.

وقتی حال دلمون خوبه می‌فهمیم که نگاهمون میکنه.

و وقتی پولمون جور نمیشه اولین چیزی که حتماً توش اشتباه کردیم ایمان آوردن به او بوده.

هزار بار خوندیم که خدا حواسش به ما بود و مشکلمون رو حل کرد 

میخوام بپرسم اگر مشکل حل نمیشد یعنی حواسش نبود؟

اگر تنهای تنهای تنها موندیم، یعنی ازمون غافل شده؟

میخوام بپرسم اینکه خدا حواسش هست، برای ما دقیقاً چه معنی‌ای میده؟

این فقط یک سواله، یک سوال واقعی.

چه چیزی به ما ثابت میکنه که خدا حواسش به ما هست؟

 

 

+میفرماید وَ مِن الناسِ من یَعبُد اللهَ علی حرف فاِن اَصابَهُ خیرُُ اطماَنَّ بِه. وَ اِن اصابَهُ فتنَهُُ اِنقَلَبَ علی وجهِهِ، خَسِرَ الدُّنیا و الآخره، ذلک هو الخسران المبین (۱۱حج)

از مردم کسانی هستند که خدا را به زبان و ظاهر می‌پرستند و اگر خیری به آنها برسد به او اطمینان می‌یابند و اگر آزمونی فرا رسد از او روی می گردانند. اینها در خسران دنیا و آخرتند و این زیانی آشکار است.


دو جلسه‌ است که گل‌پسر کلاس نرفته.

خواستم بهش فشار نیارم و نبردمش اما ناراحتیم رو بروز دادم.

همیشه یک خوراکی برای کلاسشون میذاشتم و تو این دو جلسه برای پسرک گذاشتم و به گل‌پسر ندادم. گفتم این خوراکی برای کلاسه. اگه میری سرِ کلاس میتونی خوراکی ببری.

خب از این بابت باعث شد دو سه بار تو کلِ این دو روز بگه میخوام برم کلاس. ولی خب نمیشد ببرمش. پنج دقیقه مونده به انتهای کلاس یا در نقاط دور از اونجا اینو میگفت.

امروز هم کلاس نرفت و منم نذاشتم خوراکی رو بخوره.

تا رفتم دنبال پسرک و برگشتم خوراکی رو خورده بود!

آقا من واقعا لجم دراومد!  حس کردم تیرم به سنگ خورده. نه کلاس رفته و نه از خوراکی منع شده. طبیعتا دلخوریمو بروز دادم و گفتم حالا که خوراکی کلاس رو خوردی جلسه بعد باید بری سر کلاست.

و برگشتیم.

نمیدونم چه کار کنم. واقعا نمیدونم فشار نیووردن توام با بی‌خیال نبودن چطوریه.

الآن فکر میکنم تو این مدت هرچی تو کلاس بهش خوش گذشته بود، براش مثل یک خاطره بد شده که الآن در مقابل رفتن به کلاس مقاومت میکنه و خاطره خوبی براش باقی نمونده.

الآن خوشحاله که کلاس نمیره و این خیلی بده. و وقتی که میگم پس جلسه بعد باید کلاس بری، این حرفم براش مثل یک تنبیه می‌مونه و این از نظر من افتضاحه!

یه جورایی تشویق کردن بی‌فایده است، تهدید و تنبیه کردن هم.

پیشش نشستن تو کلاس بی‌فایده است و پیشش نبودن هم! هرچند که هروقت پیشش نبودم اولش رفته یه گوشه نشسته و بازی نکرده ولی آخر کلاس که رفتم دنبالش حالش خوب بوده. اما این باعث نشده جلسه بعد بدون کدورت خاطر بره کلاس. دوباره ازم خواسته نره و بمونم و .

واقعاً مستاصل شدم. خودم همینطوریش به خاطر سن کمش عذاب وجدان دارم که قراره بذارمش مهد(سن کم یعنی ۴ سال!:دی) اونم با این کارهاش همه‌چیز رو بدتر میکنه برای هردومون و من راه نجات رو بلد نیستم.

بی‌خیال بشم؟ پیش ۱ نفرستمش؟ بعد عقب‌موندگی‌ها از بچه‌ها رو چطور جبران کنم؟ بعد تعاملات اجتماعی کمش رو چطور ساپورت کنم؟ آیا اینکه پیش ۱ نره میتونه باعث بشه که پیش ۲ رو دوست داشته باشه؟ آیا اینکه پیش ۱ نره باعث نمیشه تو پیش ۲ هم به مشکل بخوریم؟ آیا اینکه با اکراه به کلاس‌ها بره همه‌چیز رو بدتر نمیکنه؟ آیا با اکراه رفتن باعث نمیشه که به صورت پیش‌فرض هر روز و هرروز از مهد و مدرسه رفتن منزجر بمونه؟ و آیا نرفتنش همین رو باعث نمیشه؟ 

نمیدونم! یه عالمه سوال تو مغزم رژه میره و جوابهاشو نمیدونم و نمیدونم چطور اوضاع رو مدیریت کنم. اگر کسی اینو از من بپرسه میگم نبرش مهد تا وقتی که دوست داشته باشه بره.  ولی صبر کردن تا وقتی که دوست داشته باشه بره، برای ما و در موقعیت ما، خودش قدری آسیب‌زاست.

چی میخوام؟ چرا اینطور میخوام؟ چطور باید به اونجا برسم؟


برام جالبه که دو نفر آدم اینقدر خوش‌اخلاق باشن که حتی وقتی در موضع تجاری کلاااان دارن با هم بحث میکنن بازم حتی ذره‌ای از اصول اخلاقیشون عدول نکنن و از هم دلخوری و کینه به دل نگیرن.

آقای کارفرما با آقای دکترِ ما دوست و رفیق بوده. البته از سطح این دوستی خبر ندارم ولی واقعا برام عجیبه که با وجود این بحث‌های عمیق و ریشه‌ای چطور اینقدر نسبت به هم خیرخواه و بزرگمنش هستند که با روی باز همو می‌پذیرن.

صد بار به هم گفتن به ضرس قاطع تو داری اشتباه میگی :)) 

من اگر به جای آقای کارفرما بودم علاوه بر اینکه ماجرامون به دعوا کشیده بود، قطعاً تا به حال صد بار قراردادم با دکتر رو ملغی کرده بودم!

کاش میتونستم براتون فیلم بگیرم و بذارم از حجم صبوری اون آدم‌ که با اینکه در موضع قدرت و در نقش کارفرماست، از این همه کلنجارِ پیمانکارش، نه یه ذره صداش بالا میره، نه وسط حرف کسی می‌پره، نه لبخندش محو میشه، نه احترامش کم میشه ولی در عین حال حرفشم میزنه و مطالبه‌گره.

یاد بگیرم، یاد بگیرم، یاد بگیرمممممم!

 

 

 

+امروز یک صبحانه‌کاری رو تجربه کردم:دی

هرچند که به عنوان خانمی متشخص نشد صبحانه را صرف بنمایم ولی فضای باحالی بود :)


بعضی وبلاگ‌ها رو فقط باید خوند.

نباید کامنت گذاشت.

کامنت‌گذاشتن و خوندن پاسخ اون‌ها، ممکنه خطر فروپاشی ذهنیات مثبت شما از اون بلاگر رو به همراه داشته باشه.

چیزی که برای یک خواننده مثل یک فاجعه است و تبعاتش و اثراتی که در رابطه‌های مجازی باقی میذاره، هیچ‌وقت جبران نمیشه.

بعضی وبلاگ‌ها رو فقط بخونید.

کامنت نگذارید.

:)

 

 

+به نظرم میاد من خودم برای عده‌ای از همون مدل بلاگرها محسوب میشم که نباید برام کامنت بذارن ؛)


انگیزه‌های اقتصادیم خیلی بالا رفته و با اینکه قبلاً هم میدونستم ولی الآن واقعاً خودم دارم درک میکنم که وقتی میگن پول یک انگیزه قوی برای اجرای دلسوزانه‌ترِ یک کاره، یعنی چی!

البته در هر حال خوشحال و شاکرم که تو این پروژه هستم ولی خب دیگه حوصله ندارم برای خوب پیش رفتنش با آقای دکتر چک و چونه بزنم! تا می‌بینم یه ذره مقاومت میکنه میگم باشه هرچی شما بگین! :/ اصلاً بیشتر میخوام تموم بشه بره راحت بشم.

و از اینکه همون اوایل، برای ادامه راه پیشنهاد و ایده ارائه دادم پشیمونم!!

حالا موندم اگه ادامه پیدا کنه که میکنه، میخوام چه کار کنم! :/

 

همین انگیزه‌های اقتصادی باعث شده که دو تا پروژه دیگه هم قبول کنم که بلکه احساس رضایت بهم دست بده. اونا هنوز شروع نشدن و امیدوارم به نیکی شروع بشن ولی خب باید ببینم چی میشه و قراردادمون چه‌جوری بسته میشه. به قول مستر پولکی شدم :))

ان‌شالله که خدا کمک کنه مشکلات همه حل بشه بعدشم مشکلات ما :)

 

 

تو این هفته چیزی حدود پونزده کیلو میوه رو لواشک کردم! سه چهار کیلو لوبیا رو سرخ کردم، چهار کیلو آلبالو رو جمع و جور کردم، چند کیلو خیارشور درست کردم و شربت سکنجبین درست کردم. واقعاً غرق در کدبانوگری شده بودم و البته فوق العاده خسته از این مدل کارها! خدایی من اصلاً دیفالت خلقتم خانه‌دارانه نیست! :/

 

 

گل پسر برای رفتن به کلاس،بدون حضور من اصلا همکاری نمیکنه و واقعا منو مستاصل کرده. خسته شدم از این پروسه کلاس بردن. دارم فکر میکنم با مهد باید چه کار کنم! خدا بهمون رحم کنه درسته که گل پسر دقیقاً یک سال کوچکتر از سنِ شروع مهدِ پسرکه ولی واقعاً پسرک فوق‌العاده مستقل و پایه‌ی مهد رفتن بود یادمه اون زمان، از اون حجمِ استقلال‌طلبیِ پسرک گاهی شاکی هم می شدم! و الآن از این وابستگیِ گل‌پسر کلافه‌م! :/

دعا کنین خدا فهم مادرانه بهم بده ان‌شالله.‌‌


وقتی یه ماشین مدل بالا از پشت میاد می‌چسبونه به ماشینم،

تمام وجودم بهم میگه پاتو یهو بذار رو ترمز که بزنه بهت!

وقتی خدا تومن پیاده شد و خسارت منو خودش رو داد و قیمت ماشینش نصف شد، میفهمه که باید فاصله طولی رو رعایت کنه!!



+قول میدم تمام تلاشم رو بکنم که هیچوقت این کار رو نکنم!


سلام رفقا. 

میدونم تو روزگاری که فشار از همه طرف داره لهمون میکنه، اومدن و حرف زدن من نه تنها کمک نیست بلکه برای خیلی‌ها عذابه. دیروز به دوست بزرگواری در باب جریانات اخیر چیزی گفتم و جواب شنیدم: "آخه امثال شما اگر از این حکومت حمایت نکنید، پس کی حمایت کنه؟".

نمیتونم بگم چقدر قلبم از شنیدن این جمله به درد اومد. جمله‌ای پر معنا و البته تلخ. در مورد ما چی فکر کرده بود؟ ما ساندیس‌خورهای بی‌رگ و ریشه‌ و بی‌شناسنامه و نون به نرخ روز خوری هستیم که نه درد میفهمیم و نه گرونی؟ نه کتک‌خوردن جوان در خیابون ناامن رو میفهمیم و نه مرگِ با گلوله‌ی نیروی انتظامی؟ نه سرمایه سوخته می‌فهمیم و نه درد یتیمی؟ نه تورمِ پانصد درصدی می‌فهمیم و نه سر گرسنه بر بالین گذاشتن؟ 

در مورد ما چی فکر کرده بود؟ حجم جهالت دولت تدبیر رو آخه من چطور براش توجیه کنم یه وقتی هست خودت رای دادی و باید توجیه کنی، یه وقتی هست یکی دیگه رای داده و باز هم تویی که باید توجیه کنی!

خیلی دوست دارم مفصل جواب بدم ولی درد اینه که گفتنی‌ نیست. حال ما در این روزها اصلاً گفتنی نیستاین روزها یک چشمم اشکه و یک چشمم آه من ناامید نیستم اما مملو از دردم

معترض‌ها که همیشه حرف زدن، مخالفها که همیشه حرف‌هاشونو در لفافه هم که شده گفته‌ن و لایک‌هاشونو گرفتن، فحش‌ها که همیشه سرازیر بوده و جولان‌ها همیشه داده شده. که البته در خیلی اعتراض‌ها حق دارند و حق دارند. اما این وسط ماها بی‌صدا داریم جرعه‌ جرعه جام درد رو سر می‌کشیم و به احترام عزیزی سکوت میکنیم این ماییم که استخوان در گلو وسط راهی بی‌بازگشت و پر مانع موندیم. این ماهاییم که نه عقلمون میذاره از این دولت‌های جهالت حمایت کنیم و نه قلبمون میذاره که به این نظام پشت کنیم. این ماییم که تو مغلمه‌ی اسفبار نفاق سران مملکتی گیر کردیم. این ماییم که بارها و بارها در یک قدمیِ غلبه بر خیمه‌ی نفاق، دستور اومد که برگردید. وای که هیچکس حال ما رو نمیفهمه. هیچکس نمیدونه گذشتن از اون ضربت آخر شمشیر یعنی چی. هیچ کس نمیفهمه که تن دادن به حکمیت اشعری، برای مالک یعنی چی


+این روزها و سالها مدام باید روضه مالک اشتر در صفین بخونیم اصلاً.

++فرمود: دقت کنید ببینید اون شخصیت‌های تاریخی از یاران ائمه که در تاریخ آنها را ستایش می‌کنیم، به خاطر درجات عرفانی و عبادیشون نیست که ستایش میشن، بلکه به خاطر موضع‌گیری‌های ی و اجتماعی به موقع و بصیرت ی و اجتماعیشونه که در تاریخ به عنوار یاران باوفای ائمه ماندگار شده‌اند.

+بخشید که کامنت‌ها بسته است. دوست دارم بدونید که همیشه بودنتون و رفاقتهامون رو شاکرم♡♡♡



سردار عزیز هیچ انتقامی داغ نبودنِ تو رو برای دل ما سرد نخواهد کرد. 

تو باید می‌بودی تا آزادی خاورمیانه از تروریست و تکفیری و ظالم و مزدور رو با تو جشن می‌گرفتیم. ما حتماً روزی هدف تو رو محقق میکنیم ولی بدون جای تو همیشه همیشه خالی خواهد بود.


به رهبر عزیزم تسلیت میگم و به انقلابی که تنهاتر از همیشه شده.

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.


+کاش میشد در تشییع پیکر مطهرت حضور داشته باشم. مطمئنم امام زمان_روحی له الفداء و ارواح مطهر در اون مجلس حضور دارند.

تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر


هرکس رفت ما رو یاد کنه رفقا


من هنوز دلم شرحه شرحه است هنوز تا اسم سردار میاد اشکام صاف میریزه رو صورتم. هنوز با دیدن رهبری تماماً اشک میشم و بغض. کاش من می‌مُردم و رهبری رو این‌طور نمی‌دیدم.

زندگی ادامه داره؟ نمیدونم.من راه میرم، کار میکنم، درس میخونم، امتحان میدم، آشپزی میکنم، میخوابم، با بچه‌ها بازی میکنم و حتی میخندم و همزمان قلبم درد میکنه. آآآآه که قلبم درد میکنه. یه حسرتهایی رو دل ما موند که هیچ وقت جبران نمیشه. احساس میکنم یکی از ستون‌های زمین کم شده احساس میکنم زمین آشوب شده.من عمیقاً احساس این رو دارم که خاااااک بر سر این دنیا شده.

آی مردم من هیچ وقت اینقدر طالب ظهور نبودم من هیچ وقت اینقدر در غم غربت امام زمان نسوختمآخه چطور شب و روز هنوز ادامه داره؟ که ضاقت الارض.

سردار بدجور دلهای ما رو سوزوندی.من هر روز میتونم تنهایی بشینم و پیش خودم برات روضه بخونم هر روز میتونم از غمت بگم هر روز میتونم بشینم و به داغ نبودنت ببارم. سردار عزیزم به کجا ببرم این داغ رو؟

پیش کی بگم درد دل رو؟

ما انگار دیگه چیزی نداریم که بگیم.همه‌مون مثل صاحب‌عزاهایی هستیم که دستشون به جایی بند نیست. دستمون کوتاهه.تا صحبت سردار میشه همه بغض میشیم و بعد یک آه عمیقِ حسرت و بعد عوض کردنِ بحث بحثی که دیگه رنگ و بوی بغض داره و زود تموم میشه.

باید یه کاری برای شما بکنم. باید یه قدمی بردارم.میشه توفیقش رو بهم بدید؟ میشه منم قبول کنید؟

که بعد از این، از دنیای آدمها دیگه هیچی نخواهم خواست هیچی. 


الآن فقط یه نفر رو میخوام بهم بگه بیا بگو بیا حرف بزنیم و بعد من چی بگم؟ فقط گریه کنم. فقط گریه کنم.گریه کنم. او روضه بخونه و من گریه کنم.

واسطه بشید من برم حرم. من حرم میخوامعجیبه تو هر مصیبتی ذکر یا حسین آروممون می‌کرد و لایوم کَیَوم اباعبدالله بار غصه رو کم میکرد ولی این روزها ذکر یاحسین بدجور دلم رو می‌سوزونه لایوم کیومک این روزها آشفته‌ترم می‌کنه. این روزها روضه‌ی کربلا صد برابر سوزانه و غربت علی بن موسی الرضا صد برابر سنگین.

آقاجان دارم کم میارم منو بپذیرین. بذارین بیایم یه نظر بارگاهتون رو تماشا کنیم و سفره غممون رو پیش شما باز کنیم. بذارین بیایم فقط نگاهتون کنیم. بذارین بیایم فقط گریه کنیم مگه جز شما کسی هست که حال دل ما رو بفهمه؟؟.



اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ. وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی. وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشدَّه و الرَّخاء .فبحق محمد و آل محمد بِحَقِّ مُحَمّد و آله فَرِّج عَنّا فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ


سلام. برای همه بزرگواران آرزوی سلامتی دارم. همگی از ماجرای کرونا مطلع هستیم.

منم که الآن در دوره ترک وبلاگ هستم و قرار نیست مطلب خاصی بنویسم ولی میخوام از این تریبون یک توصیه مهم بکنم برای اینکه شاید باعث بشه وسعت دیدمون رو گسترش بدیم و اگر مفید دیدید گسترشش بدهید.

تا جایی که می‌بینم در فضای مجازی و خبری تاکید و تمرکز بر اینه که :"چه کنیم کرونا نگیریم؟". قطعا تمام توصیه‌های بهداشتی رو بهتر از من بلدید و ان‌شالله که کرونا نگیرید و نگیریم.

اما نکته‌ی مرتبط با گسترش دید اون وقتیه که به بقیه هم فکر کنیم. مسئله فقط خودِ ما نیستیم. همچنان بسیاری از مردم جامعه در حال کار و فعالیت هستند و باید باشند. جریان زندگی ادامه داره و ما نسبت به هم مسئولیم و اگر نتونیم مدیریت کنیم مملکتمون نه فقط به لحاظ نیروی انسانی بلکه از جنبه‌های متعدد اقتصادی و فرهنگی و ی با چالش‌های بزرگی مواجه خواهد شد.

سفر که قطعا نمیرید ولی دوستانی که از این فرصت تعطیلات اجباری برای خرید عید و انجام کارهای عقب افتاده‌شون در جامعه استفاده میکنند، بدونند که با حضورشون در اجتماع باعث انتقال ویروس از سطوح مختلف به همدیگه هستند. شاید شما دستکش بپوشید و از سلامت خودتون اطمینان حاصل کنید اما در حقیقت با همان دستکش در تمام مدتی که بیرون از خانه هستید، مداوماً در حال انتقال ویروس‌ها از سطحی به سطح دیگر هستید و امکان ابتلای تعداد بیشتری آدم رو فراهم می‌کنید.

پس محض رضای خدا و محض کمک به کشور، تریپ شجاعت و روشنفکریِ عدم نگرانی رو کنار بگذارید و تا جایی که ممکنه در منزل بمانید. (نگفتم نگران باشید!)

اگر هم ترددهای ضروری دارید که حتماً بهداشت فردی رو رعایت کنید و حتی بیرون از منزل هم دستها رو مکرراً بشویید تا انتقال ویروسها میان سطوح رو به حداقل برسونید. استفاده از دستکش باعث انتقال چند برابر ویروسهاست.

مهمه که زنجیره انتقال شکسته بشه. این مهم‌ترین هدف برای بهبود وضعیت کنونی است.


+سواد رسانه‌ای هم داشته باشید لطفاً. یک وُیسی منتشر شده بود از جناب حریرچی که مثلا صدای لو رفته‌ی ایشونه، علاوه بر اینکه صداها و لهجه‌ها اصلا شبیه نبود ولی محتوای حرفها اونقدر افتضاح بود که به وضوح فیک بودنش رو فریاد میزد. من موندم آیا واقعا ملتی که اینجور محتواها رو باور میکنند و به اشتراک میذارن، برای تباه شدن به کرونا نیاز دارند؟ :/


+علاوه بر حفظ بهداشت فردی برای مملکتمون دعا کنیم. دعا و توسل و استغاثه واقعا کارگشاست. ترس و ناامیدی خودش گناه است! به جای افکار منفی کاری رو بکنید که از دستتون برمیاد. ان‌شالله که این بلا هم از سر مملکت و جهان دور بشه.


+انرژی منفی هم ندیم. اوضاع روانی خانواده و جامعه رو پیچیده نکنیم و تو خونه موندن رو به مصیبت تعبیر نکنیم. برنامه‌ریزی کلید حل مشکلات است. بمونیم و از این دوره‌ای که گویا جزو عمرمون حساب نمیشه استفاده کنیم. :)


+چند وقت پیش شنیدم یه اسرائیلی هم مبتلا شده. فکر کردم واقعاً چی میشد اگر اسرائیل بدون جنگ و خونریزی اینطوری از نقشه جغرافیا محو میشد؟ حالا برای اینکه یه عده هم نگن طلب مرگ برای بقیه میکنی، اینطور فکر کنید که همه ملت اسرائیل به علت شیوع وحشتناک این بیماری در اسرائیل، متفرق میشدند و فلسطین رو ترک میکردند. بعد از اون، این بلا از جهان رخت برمی‌بست. خیلی رویاپردازانه و سرخوشانه بود، نه؟ خودم می‌دونم :دی


روزگارتون بخیر. از این تعطیلات برای درک ماه رجب استفاده کنیم و غافل نشیم ان‌شالله :)

التماس دعا دارم رفقا.^_^


می خواستم بنویسم از این روزها، و حوادثی که پی در پی چو طوفان سهمگین می آید، که می توانست به وسعت خاطرات سالیان ملّتی باشد. بنویسم از عظمت سرداری که ایران و ایرانی در چندصد سال گذشته به خود ندیده بود. او که بی آنکه لشکرکشی کند، پهنای سرزمینی چون اسکندر را با قوّت ایمان و اراده ی مردم همانجا گرفته بود. مفهوم وطن را طوری گسترانده بود که مرزها پیش او زانو می زدند. مجاهدی موزون، عارفی دل خون و سرداری سر به زیر و متواضع. تو گویی که همه عمر جانش را بدهکار بوده است. و‌ آنچنان لطیف، لطیف، لطیف که از پس لطافت روح او می توانستی چندین شهید را زیارت کنی . 

در پای لطافت تو میراد، هر سرو سهی که بر لب جوست .



+و تو گویی که همه عمر جااانش را بدهکار بوده.


+برگرفته از habaza.blog.ir


آخرین لحظات سال است. آخرین ساعت‌های سالی که تو را از ما گرفتند و جهانمان از نفس‌های تو خالی شد.

بی سبب نیست که عیدهامان این چنین سوت و کور و دلگیر است.

برای ما دعا کن عزیزترین سردار


با توسل به باب‌الحوائج موسی بن جعفر علیهما السلام، برای تک تک مردم شریف و هموطنان عزیزم سالی پر از معنویت و سلامت آرزو میکنم کاش امسال سال سربازی ما برای اماممان باشد


التماس دعا❤


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کاشت مو و ابرو بوی عطر... ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی شركت فرش نقش آرا Medium Shot کسب درآمد از طریق سایت های معتبر کلیکی ایرانی و خارجی بانک اطلاعات مشاغل کل کشور Meghan